نه مثل اینکه راست راستی وقت رفتن است ...هیچ می دانید توی دلم چه آشوبی ست ؟

تنها جایی را که داشتم توی این دنیا ، بی واهمه حرف دلم را بزنم همین جا بود ...و دارم به خودم مرخصی میدهم تا نباشم ! که حالم بهتر شود ...کمتر روی صندلی بنشینم ، کمتر از استراحتم بگذرم برای خواندن ونوشتن ...

این نفر که بیاید حسابی سرم شلوغ میشود ، نمیتوانم به دیدن دوستان سایبری بیایم ، نمیشود که بیایم نه این که دلم نخواهد ! دلم برای همه تان خصوصا خودم تنگ می شود !

روزی برمیگردم و اینجا را می خوانم ... با خودم قرار گذاشته ام اسم آن هایی را که از یادم نبرند بگذارم دوست ! بگذارم رفیق ! نه از آن هایی که از دیده شان که بروی ، رفته ای !

قرارمان باشد برای وقتی که برمیگردم ... با کلی حرف ! کلی گپ !

همه تان را به خاطر سپرده ام برای روزهای دلتنگی ام ! دوستتان دارم !

من رفتنی شدم، تو زبان باز کرده‌ای!‌

آن هم فقط همین‌ که: "برو، در پناه حق "

-------------------------------

پ ن : کم و بیش می آیم و می خوانمتان ! نه مثل سابق ! اما اگر مجالی باشد ، و عمری ، هستم کنارتان !



  04 Tolou .mp3

همه لرزش ِ دست و دلم از آن بود

که عشق

پناهی گردد ،

پروازی نه

گریزگاهی گردد.

آی عشق ، آی عشق

چهره ی آبی ات پیدا نیست.

و خنکای مرهمی

بر شعله ی زخمی

نه شور ِ شعله

بر سرمای درون.

آی عشق ، آی عشق

چهره ی سُرخ ات پیدا نیست.

غبار ِ تیره ی تسکینی

بر حضور ِ وَهن

و دنج ِ رهایی

بر گریز ِ حضور،

سیاهی

            بر آرامش آبی

و سبزه ی برگچه

            بر ارغوان

آی عشق ، آی عشق

رنگ ِ آشنایت پیدا نیست.

از : احمد شاملو

------------------

به گمانم ، مرض نوشتن درمان ندارد ! جز دستهایی بسته توی جیب ! کلافه نه !

روزگاری نمی نویسم ... جهت آرمش دوستانم و دوست دارانم !

روز و روزگارتان خوش ....

ما را هم دعاکنید !

نماز و قرآن یادتان نرود !

در پناه خداوند بخشاینده ی مهربان !

 

ای خدای بزرگ
که در آشپزخانه هم هستی
و روی جلد قرص های مرا می خوانی
لطفن کمی آن طرف تر!باید همه ی این ظرف ها را آب بکشم
و همین طور که دارم با تو حرف می زنم
به فکر غذای ظهر هم باشم
نه! کمک نمی خواهم
خودم هوای همه چیز را دارم
پذیرایی جارو می خواهد
غذا سر نمی رود
به تلفن ها هم خودم جواب می دهم
وگردگیری این قابیادت هست ؟
اینجا کوچک بودم
و تو هنوز خشمگین نبودی
و من آرامبخش نمی خوردم
درست بعد طعم توت فرنگی بود و خواب
که تو اخم کردی
به سیزده سالگی
ملافه
و رویاهایم
ببخش بی پرده می گویم
اما تو به جیب هایم
کیف دستی کوچکم
و حتی صندوقچه ی قفل دار من
چشم داشتی!

ای خدای بزرگ که توی آشپزخانه ام نشسته ای
حالا یک زن کاملم
چیزی توی جیب هایم پنهان نمی کنم
کیفم روی میز باز مانده است
هر هشت ساعت یک آرامبخش می خورم
و به دکترم قول داده ام زیاد فکر نکنم
لطفن پایت را بردار
می خواهم تی بکشم!

از : ناهید عرجونی

--------------------

پ ن :یعنی دیوانه م کرده این شعر ...

پ ن : مرض گرفته ام ... مرض نوشتن . مرض سخن ، حرف ، پرسش و پاسخ !

حرفم می آید ، نوشتن اما نه !

برای من این روزها ، هر کدام به اندازه ی ده روز طول میکشه  ... خیلی سخت میگذره ... خیلی .

این تپش قلب لعنتی هم نه میکُشه نه ول میکنه !

و دردهای عضلانی ! که از پا میندازه منو ... منی رو که یه جا بند نمیشدم تو خونه ( ای روزگار ! )

دلم میخواد له کنم اونایی رو که این روزا چه پیش رو ، چه پشت سرم میگن :

" نیست میخواد پسر بزاد ، ناز میکنه برا علی ..."

ای تو روحتون ... اصن اونقد بگین تا دهنتون کف کنه ... به درک !!!

--------------------------

پ ن : واقعا خیلی غر می زنم ؟؟؟؟

-------------------------

بی هیچ ملاحظه ای، هیچ تاسفی، هیچ شرمی،
دیوارهایی به دورم ساخته اند، ضخیم و بلند.
و اکنون با حسی از نومیدی در اینجا می نشینم.
نمی توانم به چیزی دیگر فکر کنم:

این سرنوشت ذهنم را تحلیل می برد -
که من بیرون، چه اندازه کار داشتم.
وقتی این دیوارها را می ساختند،چگونه ممکن بود متوجه نشوم!
اما هیچوقت از آنانی که می ساختند، حتی صدایی نشنیدم.
چه نامحسوس مرا از دنیای بیرون گسسته اند.
از : کنستانتین کاوافی

ترجمه از : کامیار محسنین

خیلی ها خیال می کنن زنان خوشبخت ، زن هایی هستند با چهره و اندام دلفریب ، عطر مارک فلان و لباس های مارک بهمان ، آزادی های مفرط ، تحصیلات آنچنانی ، سرکار خانوم بودن ، خانم دکتر یا مهندس بودن ، صاحب ماشین و پول و قدرت و همسران میلیونر و میلیاردری ! دارندگان خانواده ی مرفه پدری و...و....و....

اما

زنان خوشبخت چهره های مات و گیجشان تابلوست . به هیچ وجه دلربا نیستند .با عطر و ادوکلن بیگانه ! آزدی شان اگرچه کمتر از بقیه اما به واقع از سرشان زیادیست . تحصیلات ؟وقار ؟ ....

در پاسخ سئوالی معمول که میپرسی شان : ابتدا سری می خارانند و بعد به من و من می افتند . ولی اینکه قرعه کشی زنانه ی شان چون و چگونه است را خوب بلدند یا این که یارانه هارا ریختند به حساب یا نه ؟!

زنان خوشبخت نسبت به همسرانشان سرد و بی علاقه می نمایند و علاقه ی واقعی شان خانه به خانه گشتن است . بازار !!!! رفتن . جنس بنجل خریدن به قیمت ارزانی است . عموما خانه هایی مستقل اما شلخته و درهم دارند و برایشان مهم نیست که دست پختشان بسیار غیرعادی است . به راحتی بچه هایشان را با کمترین دغدغه ی تربیتی بزرگ می کنند .

در عوض همسرانی دارند قانع ! خوش پوش ! وفادار !!!!! و با شخصیت اجتماعی و سیاسی معقول .

اسم این رویداد را نه می توان شانس گذاشت ... نه بخت و اقبال .

خواست خدا اینست که دسته ی دوم در عین بی لیاقتی خوشبخت ترین زنان روی زمین باشند !

--------------

پ ن : عزیز من ! منظور من مادرانمون نیست ! منظور من زنان فداکار نیست . اون دسته ی دوم اصلا نمیدونه فداکاری کیلویی چند ؟ نمیدونه قناعت یعنی چه ؟ این دو مقوله رو قاطی نکنین لطفا ! مثلا مادر من : هرگز آرایش نکرد اما همیشه تمیز بوده !خودش و خونه و زندگیش ... در عین سادگی و کم سوادی اما حالیش بود کیه و کجاست ! عزیز من ! خواهش میکنم زنان ابله رو با زنان مظلوم یکی نکنید !

زن خوب و فداکار از روی فهم و شعور آرایش نمی کنه ! جلب توجه نمی کنه ! دلبری نمی کنه نه از روی عدم و نیستیش !زن خوب و فداکار دماغ بچه شو تمیز می کنه ! به خونه و همسرش اهمیت میده ! غذاش پر از مو و سنگ و کثافت نیس ! وقتی چادر میزنه ، مرتبه مقنعه و روسریش ! نه اینکه موهای چربشو ول بده زیر چادر و بره بیرون ...از کنارش رد میشی بوی تنش منزجرت نکنه !

عزیز من ! این مقوله ها از هم جدان ! محض رضای خدا بفهم !

بهار می رود مهد .  آنجا بچه های شاد زیادند .

بچه هایی که توی کارگاه خلاقیت چیزهای قشنگ درست می کنند با رنگهای شاد !

بهار هم توی رنگ های شاد غرق است ...زرد و صورتی و آبی و ....

آن وسط ها اما ، بچه های پرخاشگری هستند با نقاشی های تیره و کدر !

هی پا میکوبند به در و دیوار ... مشت می زنند دیگران را ! گاهی هم فحش می دهند !

بچه های طلاق تکلیفشان با خودشان معلوم نیست . گیر کرده اند جایی ، بین روزی ، بین ساعتی ...

میان اینهمه رنگ تیره ... میان لحظه ای گنگ .

ما با بچه هایمان چه کردیم خدا ؟ با هدیه های کادو پیچ نشده ی تو ! با معصومیت شان !؟

خدا به داد همه مان برسد ! 

به زودی زود وقت سئوال و جوابمان میرسد و ما با اینهمه زبان دراز کم می آوریم !


m24oldk4bg9ubkuh7x4g.jpg


بهار ، گوشی بابا علی رو توی دستش گرفته و همینطور یک ریز و بی وقفه عکس میگیره .

از در و دیوار و عروسکهاش و مامان . و بابای پشت میز .

عکس ها رو با ذوق میاره من ببینم .

خدای من ! چقدر پیر شدم .

--------------

تمامی روزها یک روزند

تکه تکه میان شبی بی پایان

(شمس لنگرودی)

----------------

Nefeli's Tango دانلود