خوشا به من ...

هیچ چیز برای چیدن سفره ی هفت سین آماده نیست . هنوز نه سین هایش را داریم و نه ماهی و نه حتی سفره اش را . اولین سین اش را به نیت سلامتی تو و بچه ها ، سکه می اندازم توی صندوق و و ان یکاد میخوانم . و فردا قرارمان اینست که با تو و باز بچه ها برویم و دقیقه ی نود همه چیز را بگیریم و بیاوریم خانه . علی ! همسر تو ، نه شیرینی عید پختن بلد است . نه سبزه رویاندن و نه قد این حرفهاست ! علی ! خانم خانه ی تو ، به خودش قول داده و با خدا قرارش اینست لحظه ی تحویل سال برای تو و بچه ها و خانواده اش و برای دوستانش دعایی کند که بی بر و برگرد اجابت شود . تنها هنرش اینست . حالا باز بگو تو کم حوصله ای . حالا هی بزن توی ذوق ما . دوستت دارم . به سبیل نداشته ات قسم :)

خدایا ! دل خوش . رزق حلال و عاقبت به خیری . به حق  مقلب القلوب  و حول حالنا بودنت ! 


به یادتان هستم . به یادم باشید . التماس دعا 

در پناه آقا امام زمان (عج ) روزهای خوشی داشته باشید . 

-----------------

پ ن : هرگز و حتی برای دمی ، دعا برای شفای جمیع بیماران و رفع گرفتاری مردم فراموشتان نشود عزیزان .

* خوشا به من که دست تو پرواز هدیه میکند

دانلود خوشا به من - چارتار


دوستان ! این هم از آخرین نوشته ی سال 92 . عمری بود هستیم در خدمتتان

یا علی

خوبی که از حد بگذرد !

به درک ! بگذرا خیال کند من ساده ترین و احمق ترین زن دنیایم اما خیال برش ندارد که خبری هست . به جهنم که بی کس و تنهایی . به جهنم تر که توی زندگی ات غصه داری . مگر من کم غصه دارم . مگر کسی بی غصه هست ؟ اصلا می دانی چیست ؟ من مدتها بود پشت دستم را داغ کرده بودم برای هیچ احدی دل نسوزانم و حالا ببخش که یادم رفت . من غلط کردم . من بی جا کردم . ببخش که دلم سوخت . آخر آدم های لنگه ی تو دلسوزی میخواهند چکار ؟ آدم های جنس تو ؛ بار اول نه ، بار دوم که  لامپ مسنجر آدم را روشن میبینند اینجوری می آیند جلو : سلام جیگرم !!!!! آدم های لنگه ی تو بی حیا تر از آنند که ارزش ترحم داشته باشند . بفهمند وقت گذاشتن مادر دو بچه برایش ، یعنی چه . تشخیص دهند هم صحبتی با هم .... فرق دارد . ببین ! خاک بر سر بی جنبه ات کنند را برای تو ساخته اند . از ما که گذشت اما دفعه ی بعدی که خواستی برای کسی قیف مظلومیت بیایی انقدر سریع افسار عقلت را نده دست هوست ! 

-------------

پ ن : بارها چوب دلسوزی های بیخودم را خورده ام اما ، آدم بشو نیستم .

پ ن : بیایید به همه چیز جنسیتی نگاه نکنیم !

آقای خانه ی من

با حرص و عصبانیت آخرین دانه ی بلوک های رنگی و ماشین های اسباب بازی بی چرخ و عروسک های بی مو و یک چشم بچه ها را می اندازم توی سبد و همچنان زیر لب ، هی الکی برای خودم غر غر میکنم . نه ! مثل اینکه بی فایده است . آقا حاضر نیست سرش را از توی پرونده ی پیش رویش بکشد بیرون و ببیند مادر بچه هایش چه مرگش شده . گاهی با خودم میگویم انگار  مغز این مرد قوه ای ندارد برای فرمان دادن به دلش که گاهی فقط گاهی به رحم بیاید برای من . که بابا جان این بنده خدا گناه نکرده زن تو شده . کمی یاری اش کن توی کارهای خانه . گاهی اوقات یک چیزی از روی زمین بردار . تو هم از 24 ساعت شبانه روز خدا ، یکی دوساعت بچه ها را مسئول باش . یک گوشه ای از این زندگی توی خانه را بگیر .

آقای خانه ی من ، از آن جمله مردهاییست که پدر بی نظیریست . همکار و دوست فوق العاده ایست . فرد بی اندازه مفید و سالمی است برای اجتماعش اما ! همسر ایده آلی نیست . کسی نیست که بشود برای خانه تکانی به هیچ عنوان رویش حساب کنی . وقتی عذاب ماهانه می آید سراغت ، به کمک رسانی اش امید داشته باشی . خیلی خیلی کم و انگشت شمارند روزهایی که ظرفی آب بکشد . سفره ای از جلوی خودش جمع کند . اصولا خودش را به زحت هیچ کاری در خانه نمی اندازد . 

آقای خانه ی من ! خونسردتر از من است . صبورتر از من است . چراکه خودش را عادت داده به بی تفاوتی به خیلی مسائل . و این مرا خیلی وقتها خسته تر می کند . خصوصا وقتی مهمان بیاید و برود و آقا عین مهمانها فقط از خودش پذیرایی کند . 


اما خدانکند روزی برود دادگاه و رأی دلخواهش را نگیرد . یا کار پرونده ای بیخ پیدا کند . یا تو از زیر تایپ لایحه و دادخواستی شانه خالی کنی . آنوقت بیا و ببین همین آقای منطقی چه ها که نمی کند . ادا و اصولی دارد برای خودش که ...


-------------------------

پ ن : خوب است گاهی ما زنها خودمان را جای مرد زندگی مان بگذاریم و حس کنیم سختی یک لقمه نان حلال درآوردن را  .

و خوبتر است مردها نیز گاهی و فقط گاهی زحمت خانه داری و بچه داری را بفهمند و اینهمه خودشان را کنار نکشند.


پ ن 2 : با اینهمه هیچ کسی ، برای من بهتر از همین آقای خانه ی بی تفاوت و بی نظم نبود و نخواهد بود توی این دنیا . این را بارها گفته ام . سایه اش مستدام !


پانتومیم

بهار بازی جدید یاد گرفته و من شده ام همبازی اش . 

بهار : خب ... ببین مامان ! من یه شکل ها و اداهایی درمیارم که تو باید بفهمی من چمه ! مثلا منظورم اینه که باید دقت کنی که من چمه ( این دقیقا طرز توضیح دادنش بود )

من : خب ، میدونم . اسمش پانتومیمه مامان . بلدم .

بهار : خب . همون که گفتی . خب حالا حباستو ( حواستو ) جمع کن . خب . شرووووووووووووووووع شد ! 

-------------

می رود پشت اپن و با یکی مثلا آنطرف ، صحبت می کند . برمیگردد سمت من . دوباره میرود و اینبار عصبانی حرف میزند . دوباره بر میگردد . دستش به کمرش و خیلی مثلا عصبانی .

-خب ! چم بود مامان ؟

من : هوممم .... بزار ببینم . با کسی دعوات شده بود ؟

= آره 

- خب . هوممممم . با من که مثلا توی آشپزخونه غذای مورد علاقه تو درست نکرده بودم یا احیاناً غذام پیاز داشته ؟!

= وای نه مامان ( به حالت تأسف سرشو تکون میده ) . نه مامان . نه ماماااان . من مشتری بودم . رفتم مغازه گوجه خریدم . بادمجون یادم رفته بود . بعد رفتم به مغازه دار و خانومش گفتم ( آخه خانومش هم کنارش نشسته بود . ندیدی ؟) گفتم بهم بادمجون هم بدین . خب ؟! بادمجون هم خریدم . اما وقتی گذاشتم توی غذا مثل اونروز که تو و بابا علی خورشتون تلخ شده بود ، غذای من بیتاره ( بیچاره ) هم خراب شد . رفتم بهشون گفتم خیلی کارتون زشته که هم اوندفعه به بابام و هم ایندفعه به خودم بادمجون تلخ و پر دونه دادین . زود پول منو پس بدین . بعد خانومش ترسید و گفت غلط کردیم ! دیگه تکرار نمیشه بخدا . به امام علی علیک السلام ( علیه السلام ) . و من هم دیگه هیچی بهشون نگفتم تا دعوامون نشه . چون شاید دیگه بهم بستنی نمفروختن فرداش . 

تو چطور نفهمیدی مامان ؟ اصن تو بازی بلد نیستی مامان . حیف که تو بازی بلد نیستی مامان .

من : آره ببخشید . حالا نمیشه با یه بازی دیگه ادامه بدیم .

بهار : نه . متأسفم . تو متوجه هیچی نمیشی خب . 

---------------

پ ن : هزار تا بچه ی دیگه هم  که داشته باشم ، یک موی بهار نمی ارزند . فدایش شوم من .

* اینهم یک نوشته ی سوای نوشته های دیگرم . با حس و حالی متفاوت .




دعای زمستان نود و دو

خدایا ! خداوندا ! 

در این روزهای آخر سال برای تمام مردم سرزمینم ، چه آنهایی که جای خواب و آرامش و سکونتشان زیر سقف نیلی همینجاست و چه آنها که مرزها و برجک های نگهبانی و حصارهای بی عبور ، ما را از آنان فرسنگها دور ساخته ، آرزو میکنم دل خوش و لب پر لبخند . علیرغم تمام تهدیدهای زندگی . با وجود همه ی مصائب ناخوشایند و بلایای غیرمنتظره . خدایا ! خداوندا ! دست مردم سرزمینم را بگیر و به ترک و لر و عرب و عجمش کاری نداشته باش . به سیاست و طرز فکرشان و عقاید و نظراتشان نگاه نکن . به دستهایشان نگاه کن . دستهایی که به سوی تو و نه غیر تو دراز است . 

خدایا خداوندا ! زنان سرزمینم را تو پناه باش و به قانون و تبصره ها میندیش . کاری کن نجابت و وقارشان دستخوش هیچ گزندی نشود . ظلم نبینند و ناعادلانه سرکوب نشوند .یاری شان ده ، قوی و بااراده باشند و کمک حال همسرانشان . 

خدایا ! خداوندا ! مردان سرزمین من ، مردانگی را خوب میفهمند . روا مدار اسمشان برود توی لیست های سیاه . کسی به سخره بگیرد شرافتشان را . و نگذار حقیر شوند و بشکنند و بی کار و بی امید بمانند . 

خدایا ! خداوندا ! فرزندان این بوم و بر ، به امید نگاه توست که سال نو را لحظه شماری می کنند . از روز آتش چهارشنبه های سوری می پرند و زردی شان را به آتش می سپارند . خدایا ! کاری کن همیشه تندرست و سلامت باشند و دل خانواده هایشان از حضور و وجودشان گرم باشد . مایه ی افتخار باشند و تن نلرزانند . اینها ! همه ی دلخوشی ما هستند . دلمان را خوش بدار . 

خدایا ! خداوندا ! بزرگانمان را بزرگوار و حق نگهداران را پیروز بدار . به خوشی آنکه این مردم را دلخوش میکند بیفزا و هر که را ذره ای از حق این جماعت به نفع خود می برد ، به سزای عملش برسان . 

خدایا ! دستگیر همه ی ما تویی ... در این سال جدید ، همچنان بر عهدمان با تو پابرجا ییم . خیالمان را راحت کن که مثل همیشه ، بی آنکه حواسمان باشه هوایمان را داری . 

فدای تو 

پدر نوشت ...

از وقتی یادم می آید همیشه اخم هایش در هم بود . آقام ، آدم تند و آتیشی بود . روزهای خوش خدا را هم یک طوری حالش گرفته و بد بود چه رسد به اینکه روزی جایی ، کسی حالش را گرفته باشد . با آن ابروان پیوندی و درهم ، ظاهرش جان می داد برای همین اخلاق عصبی و خشن . توی بچگی یادش نداده بودند آرامش داشته باشد . یادش نداده بودند گاهی باید نه بشنوی و تحمل کنی . بهش نگفته بودند فرزندم ! روی زمین خدا همه موافق تو نیستند . مخالف را خدا نیافریده که تو توی رویش بمانی و گاهی حتی باهاش دست به یقه شوی . آقام اکثر قریب به اتفاق جدی بود . از آن جدی ها که هنوز هم که هنوز است ازش حساب میبرم من یکی . از آنهایی که جلویش نمیشود زیادی بچه پر رو بازی دربیاوری . الان خیلی بهتر شده طبیعتش. حالا که به قول بهار خاکستری شده  سر و ریشش . آنوقت ها که " خدایا توبه " بود ! آنوقت ها که جنگ تمام شده بود ، و درد شدید معده داشت . و زیاد از این شربت های سفید معده می خورد . آن روزها که مشکی مشکی بود موهاش . آن روزها که 10- 15 روز میرفت مأموریت و کوه به کوه پی بیمار میگشتند خودش و گروهش و آخ نمیگفت . آن روزها که هنوز عمو نرفته بود اهواز و ده روز بعد آقام جنازه اش را توی سردخانه با سر و پهلوی شکسته شناسایی نکرده بود . آن روزها که زن عمو روی اعصابش نرفته بود و شوهر شوهر نمیکرد و بچه های یتیم را نمیگذاشت برود قهر . آقام حرص زیاد می خورد . حرص همه چی و همه کس را میخورد . حرص برادر و خواهرانش . حرص فامیل و غریبه و آشنا . هنوز ردپایی از آن گند دماغی توی رفتارش هست اما آرام تر شده . دوست داشتنی تر شده . قابل لمس شده برای ما بچه ها . جوان که بود فقط وقتی تب داشتیم یا زخمی برمیداشتیم می بوسیدمان . اما حالا چی ؟ هر روز سراغ من و بچه ها را می گیرد . و عادت کرده به دیدن عکس و صدای بهار و کیان و از دور قربان صدقه شان رفته . همبازی خوب بچه های من شده کسی که هیچوقت با ما بازی نمیکرد چون حوصله نداشت . آقام را علیرغم سخت گیری های آن روزهایش هنوز بیشتر از هر کسی توی دنیا دوست دارم . سخت گیری هایش که آرزوی تجربه ی خیلی چیزها را به دلمان گذاشت اما فدای سرش . آقام بود و لابد صلاح دید و دلش خواست اینطوری باشد . اصلا شاید اگر استبداد و تحکمش نبود آقام این اندازه برای من بزرگ و خواستنی نبود . خدا عاقبت به خیرش کند . 

-----------------------

بهار بهار فقط با صدای تورج شعبانخانی شنیدن دارد . 


غرولندهای یک مادر کلافه

خیلی وقتها ، من خودم را یاد دختری می اندازم که در 18 سالگی تمام تلاشش این بود که فقط و فقط سرش به درسش باشد و تصمیمش اینکه از پل کنکور عبور کند اما دلش جایی گیر کرد که نباید . و همانجا ماند که ماند . حالا حکایت من است . من به خودم قولهای زیادی دادم . اما ... خدا لعنتم کند که خلف وعده شد تمامی شان . حالا توی سی سالگی با دو بچه که روز و شبشان و عمر و نفسشان به وجود من بسته است ، چه غلطی می شود کرد ؟ جز اینکه این روزها عز و جز کنم برای خانه تکانی  . که آن وسط مسط هایی که تمام کابینت ها را خالی کرده ام و دارم سعی میکنم سریعتر بچینم اثاث را سرجایشان و بدجور افتاده ام به غلط کردم  ،سر و کله ی کیان از زیر بغلم پیدا می شود که بعله ، کور خوانده ای مادر جان ! باز هم خوشا به حال و روز دختر 18 ساله ای که دلش گیر کرد فقط . من تا خرخره فرو رفته ام . نه کتابی خواندم آنطور که دلم میخواست . نه سفری رفتم آنجا که مایلم بود . نه همصحبت شدم با کسی عین بشر . نه یک دل سیر همسرانگی کردم . نه مثل از ما بهتران پی آشپزی مدرن و طراحی دیزاین و شو لباس رفتیم . نه تحصیلاتمان به آدم ها می ماند ، نه ...  انگار خدا مرا از روز ازل مادر آفرید به خودش قسم که جز مادرانگی هیچ راهی را تا پایان نرفتم . یادم می آید همیشه آرزویم این بود تا ابد تک و تنها بمانم . یادش بخیر که جز یادش چیزی ازش نمانده . تخم وقتهای فراغت مرا ملخ خورده . عمر خواسته های من انگار دارد به سر می آید و بیچاره من و فلک زده من و خاک بر سر نیز من !
---------------------
پ ن : تعجب نکنید ساعت نوشتنم را . علی خانه نیست و مطابق معمول چنین مواقعی - مشمول الذمه اید خیال کنید از سر ترس ) ! تا صبح بیدارم و خانه روشن روشن است . 

*هیچ مردی نمی‌خواهد

عاشق زنی شود

که در سیرک کار می‌کند

از آن زن‌ها که باید روی طناب راه بروند

عاشق زنی شود

که هر لحظه ممکن است سقوط کند

و اگر سقوط نکند

هزار‌ها نفر برایش

کف می‌زنند

سارا محمدی اردهالی


**

سیامک عباسی و محمد راد : شهر بارونی 

خیابان در دست های کسی است که حسابش جاریست ...

مادر است دیگر . یکی دست دختر لنگ دراز لوس دانشجوی پر افاده اش را عین بچه ها میگیرد و می برد بازار . کل خواسته هایش را با کشیدن یک کارت ، برآورده می کند . با کلی ژست و ناز و کرشمه انتخاب می کنند و می خرند و می برند خانه و از فردا فخرش را می فروشند . یکی هم ؛ سر ظهر زنگ خانه ی مرا می زند و بعد از کلی مقدمه چینی و  بالا آمدن جانش از سر شرم و خجالت ، پیراهن و کفش و روسری کار کرده ی مرا که روی دستم مانده میبرد خانه برای دختران نوجوان ! اش . سایز و رنگ و سلیقه اش به کنار ... ببینم آن دخترها دل ندارند ؟ 

بخدا این عید نیست . به خدا این سال نو نیست . تبریک ندارد . مگر چی عوض شده ؟ جز اینکه ماها روسیاه تر از قبل شده ایم ؟

--------------------

پ ن : به خودت نگیر رفیق . اول از همه روی سخنم با خودم بود . 


* کسی از حال مرزبانان خبر دارد ؟ کسی خودش را جای خانواده هایشان گذاشت ؟ با اینهمه درد چه کنیم ؟!


**  دانلود Ameno  از era