ماجراهای اولی و دومی (قسمت اول)

روزی اولی سر جای همیشگی اش نشسته بود که متوجه شد یک سایه ی عجیب و غریب از دور دارد بهش نزدیک میشود. یک  سایه ی متفاوتِ آبی متمایل به کبود...

اولی  کمی جابجا شد اما نه بلند شد و نه دیگر به سایه نگاه کرد. سایه آمد روبرویش ایستاد، تکان نخورد اما انگار که از دو طرف، صورت اولی را گرفته باشد،صورتش آنی  گُر گرفت. 

اولی به سایه نگاه کرد .سایه ای که داشت از یک سایه ی آبی  متمایل به کبود، به سایه ی سرخ متمایل به عجیب، بدل می شد. لحظاتی پس از آن، اولی بی انکه بداند،  به  راحتی آب خوردن، دل از کف داده بود... 

یک ترانه ی کرمانجی هست از "سهراب محمدی به نام  شاره جان".موسیقی خیلی خوبی دارد و نوای درد آلود خیلی خوبتری.پیشنهاد میکنم بشنوید

بستنی تلخ

اشکهایم پشت پلک جمع شده بود. داغدار و وارفته تکیه دادم به مبل . بستنی را از پاکتش درآوردم. اشکهایم فروچکید. تلخ ترین بستنی عمرم را گاز زدم. خنک نمی شدم. تابه حال توی هق هق بستنی خورده اید؟ من این تجربه ی عجیب را نیز ....

دیگه جا نداریم که ...

خندیدم و بهش گفتم ما به اندازه ی خودمون بدبختی کشیدیم. همین که تا امروز کسی رو نکشتیم و قاتل نشدیم یعنی زیادی کنترل کردیم خودمون رو توی این خراب آباد. بعد براش گفتم که دورترین خاطره م، اون چیزی که مه آلوده و به سختی یادم مونده چیه...

+سه یا چهار سالم بود. جنگ زده بودیم. از دزفول پناه آورده بودیم به مناطق بین راه و کوهستانی. مامان داشت منو توی تشت حموم میکرد و می شست که هواپیماها اومدن. اول صداشون،بعد خودشون .  مامان یه حوله پیچوند دورم و خواهر و برادرمو صدا زد.یادمه با خیلیای دیگه دویدیم رفتیم لابلای خرزهره های بلند و پرپشت، وسط گل و شِل قایم شدیم. هنوز یادمه چطور از بالای سرمون گذشتن و چقدر بهمون نزدیک بودن . چندجایی رو بمب انداختن و ما خیلی بعدترش جرات کردیم بیایم بیرون از لای درختا و بوته ها. یادمه اونشب چقدر سوختم از تب . مامان به بابام میگف نمیدونم سرماخورده یا از ترس بوده. 

بهش گفتم وقتی میگن ایران شاید دوباره درگیر جنگ شه- روایتی که هر چند وقت یبار دهن به دهن میشه - من به این فکر میکنم که مبادا بهار و کیان اون ترسها و فرارها و نداری ها رو تجربه کنن. نمیخوام خاطره ی دور و مه آلودشون فرار از ترس کشته شدن باشه ...

ما نسلمون دراومد همون سالها. جنگ فقط بچگیمونو نگرفت که. نوجوونی مون رو هم. جوونی رو ... همه چیمون رو ...