هوس چو گیاهی مرموز رویید ...

هنوز پس از اینهمه روز و ماه و سال علایق ام همانست که بود . ذائقه ام در فیلم و موسیقی و نوشته همان است و در انتخاب آدم ها همان . 

هنوز هم نتوانسته ام مثل بچه ی آدم زندگی کنم . تظاهر را تمرین و زنانگی را تلاش کردم اما هرچه بیشتر، اثرش کمتر بود . 

دستهایم همانقدر کلافه اند که بود . 

نگاهم ...صدایم... همان اندازه مستاصل . ظاهرم به همان اندازه پریشان . پیمانه ی من خود خود خود همانست . 

33 سالگی از راه میرسد که چه چیزی عوض شود ؟هوم؟؟

+روزهای آخر است گمانم ...


اثر انگشت

دلم میخواهد بنویسم . دلم میخواهد هرچه توی این ذهن خراب و درب و داغان است را بریزم روی دایره ...بنویسم اینجا . یکی دونفر بیایند مثل سابق .دستشان را دور شانه ام حلقه کنند . بگویند :'' چی شده ارغوان ؟ هوم ؟''. هرچند غریبه ...اگرچه دور ...اما این دل لعنتی سبک میشد . دارم از اینهمه حرف که نمیشود زد به ستوه می آیم . با خودم چه کردم ؟؟!

پ ن : دلم میخواهد سیگار بکشم . تو بیا بگو ...بیا بگو تو رابخدا من همچین آدمی بودم ؟


اثر انگشت ما، از قلب هائی که لمسشان کرده ایم هیچوقت پاک نمی شود.

زن ها - چارلز بوکوفسکی