داریم جمع میکنیم که برویم . داریم برای همیشه از این خانه ی لعنتی میرویم . داریم می رویم جایی دور که خیلی کم میشود این آدمها را ببینیم بعد از این . این آدمهای یک سر و دو گوشی که هیچ جا لنگه شان پیدا نمیشود . این آدمهای عوضی منحصر به فرد که تا روز و دقیقه ی آخر هی باید بیایند و بروند و سرک بکشند و پیرزن آویزانشان بشود که تو رو خدا بمانید برای شام یا ناهار و یا حتی صبحانه ی ساعت 11 صبحی . آدمهایی که میبینند کارتن های بسته بندی شده را و باز انتظار دارند برای 10 نفر و گاهی بیشتر بشقاب و قاشق و چنگال بیرون بیاوری و استکان ردیف کنی . داریم از وسط اینهمه آدم نفهم میرویم و میگوییم پناه بر خدا . داریم بالاخره به آرامشی میرسیم که نبود . به استقلالی که نداشتیم . پیرزن این اواخر باز هم تا پای مرگ رفت و باز ما بودیم و دعا و برگشت و الان شده بلای جان دوباره . خدایا ! رحمتت را شکر . خدایا سپاس بی اندازه که صدایم را شنیدی عاقبت . نمیدانید چه حالی ام این روزها . نمیدانید چقدر دلچسبند این شبها . دقایقی که میگذرند تا تو به ارزویت نزدیک و نزدیک تر شوی. مرا به خانه ام برسانید ثانیه ها ! به من و علی و بچه های زیر یک سقف ، بی سرخر ! بی مزاحم ! بی اجبار و بی حسرت و بی استرس ! داریم جمع میکنیم تا برویم . برویم تا به آرامش برسیم . 

------------------------------------

پ ن : از خدا میخوام همگی تون به هرچی آرزوتونه برسید . بخدا بلاگفا نگذاشت برای کسی کامنت بزارم . کور بشم اگر دروغ بگویم :)

نوا نوشت :Shahab Ramezan – Khoshbakhtam

عکس در ادامه مطلب  ادامه مطلب ...