امشب علی نیست ..

و من باز هم بعد مدتها یادم افتاده که :

 وقتی علی نباشه من یتیم ترین آدم دنیام !

------------------

آدم ها تمام نمی شوند، آدم ها نیمه شب باهمه آنچه در پس ذهن تو برایت باقی گذاشته اند،
 به تو هجوم می آورند. 
هرتا مولر 

بر پدر شبکه پویا لعنت که نوستالوژیک های من و بچه ام را یکی کرد ... اینطوریست دیگر . لابد بعدها وقتی مثلا من از ته دل برای دیدن "حنا دختری در مزرعه " دلتنگ شوم ، بهار هم بغل دستم آه می کشد و می گوید :"هیییییییی ... آره مامان یادش بخیر !"

-----------------------------

پ ن : بعضی چیزها را فقط باید برای ما بچه های دیروز نگه دارند . تقسیمش کنند با دیگران ، میشود خیانت به خاطرات ما !

رای نوشت : نظرتون راجع به قالب جدیدم چیه ؟من که خیلی دوستش دارم .

نوا نوشت :

دانلود نیستی

خواننده:مجید عاطفی

نوستالوژیک :

http://www.persiatown.com/visitorpages/show.aspx?IsDetailList=true&ItemID=21221,1

http://m5793m.blogfa.com/post-661.aspx

گاهی می اندیشم به اینکه ، کاش خدا وقتی زنی را مادر می کرد ،دست کم به او دو دست اضافه می داد . وقتی برای حجم زیاد کارها ، زمان کم می آوری چون در بند کودکت هستی ، وقتی به همسرت به ناچار کم میرسی از لحاظ عاطفه و محبت و حال خوش دو نفره را باید چهار تکه کنی و بگذاری وسط و سهم خودت آخرش بشود هیچ . وقتی بهار و بابا روی فرش آن سوی اتاق می خوابند و تو با نوزادت باید روی این یکی ، شب را صبح کنی تا سر و صدایش مبادا خواب آن دو را آشفته کند ، زندگی دیگر طعم خود را کم کم از دست می دهد . وقتی از زن بودن و زن خوب بودن باید به مادر خوب بودن تغییر مقام و مسنک دهی . برای نوزادت پی در پی و بعد هر نظافتی لوسیون بزنی تا مبادا پوستش دچار اگزما شود و تنش را بخاراند . با کودک بنشینی ، بلند شوی ، راه بروی ، چای بخوری و غذا را داغ و نجویده قورت دهی ، زندگی دیگر آن زندگی خواستنی نیست ، هرچقدر هم که کودکت صداهای دلچسب و لبخندهای با نمک تحویلت دهد ، جای لبخند همسرت بدجور توی روزهایت خالیست . علی باید بدود تا به بچه ها برسد ، من باید خمیده شوم تا بچه ها خوب و درست و حسابی قد بکشند و بزرگ شوند . باید که با یک دست زندگی را به نظم دلخواهم بچینم و بشویم و بسابم و با دست دیگر به بچه هایم برسم . مادر بودن خیلی سخت است بخدا و سخت تر از آن مادر خوب بودن ! از زنانگی و فریبندگی و طنازی ام تنها بوی خوش عطر و لباس آراسته ام برجا مانده وگرنه در آینه ی خانه که چه عرض کنم در تمام آینه های شهر هم که می نگرم دیگر جوانی ام ، جوانی رو به زوالی می نماید که باید فاتحه اش را از هم اکنون بخوانم . با اینهمه دلشادم از اینکه هرجا میروم دو کودک پاکیزه و خوش قیافه به همراه دارم که جامعه ای از سر و زبان و دانسته ها و هوش دخترم تعریف می کنند و خیلی ها از خوش بویی و عزیزی پسرم . ادامه دادن این راه را قدرتی باید که تنها انگیزه اش احسنت و آفرین های علی ست . علی که شکستگی مرا نمیبیند ، آشفتگی و پریشانی ام را در بدترین مواقع نادیده می گیرد و علی همان است که روز اول بود با همان آغوش و همان عشق و همان نگاه های تحسین برانگیز . علی که وقتی از آدم میخواهد برایش یک چای داااااااااااااغ بریزی ، جنازه هم که باشی  برمی خیزی ؛ چون نگاهش همیشه ی خدا پر عشق است . زندگی دو نفره ی ما زیاد طول نکشید . امروز و فردای من و علی دیگر برای خودمان نیست ، برای بچه هاست . شبهایمان را تا دیروقت تسخیر کرده اند هر دویشان ( احیای مدام داریم ما ) روزهایمان را هم ... بگذریم ! این وسط من هستم و زمان اندکی که بتوانم بیایم و بنویسم . بر من خرده نگیرید عزیزان اگر آنچنان که باید ، کنارتان نیستم . به یادتانم . 

--------------------------------------------------------

ما بال هایمان را

به بادِ "زمان" دادیم

می بینی؟

ما قرار بود فرشته باشیم

تو بی گناه بودی

من بی گناه

زمان اما دست بر گلو می گذارد ،می گوید:

زندگی را و زمین را چه به این حرف ها!؟

چه به این بال ها!؟

چه غلط ها...!

ما بال هایمان را

به زمان باج دادیم

تا "زندگی" کنیم!

مهدیه لطیفی 

نقاشی دیشب بهار که باز هم مرا خلاف واقع کشیده :) و صد البته خودش را با گیسوان بلند و کیانی که مانده تا سرپا شود آقای خپل . اما خداییش علی خود خودش است .

image445.jpg

image448.jpg

ادامه مطلب ...


1348 تبلیغ خداپرستی فوق العاده جالب

- هی داداش به نظر تو زندگی بعد از تولد وجود داره؟
- آیا تو به وجود مامان اعتقاد داری؟
- نه من به این چیزا اعتقادی ندارم؛ من یک ملحدم؛ مگه تا حالا مامانو دیدی؟

گردآوری: گروه سرگرمی توپ فان

منبع : پارس

--------------------------------------------------

پ ن : مطلب بالا رو که دیدم دوست داشتم توی وبم بزارمش ... خیلی به نظرم جالب اومد . از حالا به بعد اگه مایل باشید توی وبم از این جور پست ها میزارم . نظرتون چیه رفقا ؟


1348 تبلیغ خداپرستی فوق العاده جالب

- هی داداش به نظر تو زندگی بعد از تولد وجود داره؟
- آیا تو به وجود مامان اعتقاد داری؟
- نه من به این چیزا اعتقادی ندارم؛ من یک ملحدم؛ مگه تا حالا مامانو دیدی؟

گردآوری: گروه سرگرمی توپ فان

منبع : پارس

--------------------------------------------------

پ ن : مطلب بالا رو که دیدم دوست داشتم توی وبم بزارمش ... خیلی به نظرم جالب اومد . از حالا به بعد اگه مایل باشید توی وبم از این جور پست ها میزارم . نظرتون چیه رفقا ؟

دیشب توی ماشین به علی گفتم :" اینجا با تمام غرابت و تنهایی اش ! شرف دارد به توی آن ! فامیل بودن . " پر بیراه هم نمیگفتم . می دانید چیست ؟ اینجا زندگی ، زندگی خودم است ، تمام و کمالش . با وجود همه ی زخم هایش که باقیست ، امیدوارم .   به بچه هایم هر طور بخواهم میرسم و با همسرم هر جور که بهتر می دانم رفتار میکنم . اینجا شهر خوش آب و هوایی ست ، پشه های غریب گزش را که بگذاریم کنار – غریب گز را از زنی توی فضای سبز نزدیک خانه شنیدم که عقیده داشت اینجا پشه هایی دارد که تا بدنت به حال و هوا و صد البته آب اینجا عادت نکند حسابی دمار از روزگار غریب بی نوا در می آورند ! راست و دروغش گردن خودش – خلاصه ، سوای پشه های عجیبش ، تا حالا که همه چیزش عالی بوده شکر خدا . از مردم غریب پرست و مهمان نوازش ! از امکانات مرکز استانی اش ! از خانه ی نقلی اما دلنشین و گرممان ( که الحق و الانصاف صاحب خانه ای داریم بی آزار و سر توی زندگی خودش فرو برده و انساااااااااااان ) . من جز آقای صاحب خانه – که روز اول سعادت دیدارش را آن هم برای یک یا دو دقیقه داشتم - دیگر هیچکدام از اهالی ساختمان سه طبقه ی مان را ندیده ام . گاهی عصرها اگر افطار علی را زود آماده کنم ، فرصتی میشود تا با بچه ها برویم فضای سبز نزدیک خانه . بهار دوچرخه سواری می کند و کیان هوایی تازه می کند و دست و پایی تکان میدهد از آغوش من . من هم کاشف به عمل می آورم ببینم کجای نقشه ی جغرافیا ایستاده ام  و گاهی ( فقط گاهی ) به گذشته ی نه چندان دلچسب زندگی ام می اندیشم تا قدر عافیت امروز را بهتر و بیشتر بدانم . چهاردهم که بیاید ، میشود یک ماه که ساکن شهر جدید شده ایم . شکر خدا ، علی سرگرم کار و بار است در دفتر رفیق نیکوکاری که خدا برایش بسازد شبانه روز که دست ما را هم گرفت . ( خدایا ! به حق بزرگواری ات ، پاداش آدم های خوب را فراموش نکن تا از مهربانی و دلسوزی شان دلسرد و نا امید و پشیمان نشوند ! ) . رفاقت علی و دوستش برمیگردد به دوره ی ارشدشان توی ارومیه . آقای "ر" و خانمش خیلی خیلی خیلی ماه هستند . دو دختر بسیار مهربان و دوست داشتنی دارند که انصافا هوای ما را دارند همه جوره . کسانی که با تمام مشغله شان سعی بر این دارند که ما را از حال و هوای تفرج و سیاحت بی نصیب نگذراند با اینهمه جای دیدنی که اینجا دارد . خدا خیرشان دهد ، کوچکترین زمان ممکن دست یافته و فراغ بالشان را به ما اختصاص می دهند .

تا اینجا برای امروز کافیست . باقی نوشته بماند برای فرصتی دیگر اگر دست دهد انشاالله .

پ ن : دست همگی تان درد نکند . همه تان که رفاقت را خداییش دو دستی چسبیده اید و هوای مرا اگرچه دورادور ، دارید . شب های قدر یاد تک تکتان بودم بخدا . کور شوم اگر دروغ بگویم ایضاً.

امروز نوشت : کیان را بردم و واکسن چهارماهگی اش را زد. بچه ام حسابی مرد شده برای خودش . جز یک جیغ خیلی خفیف ، صدایش در نیامد قربانش شوم من .

دل نوشت : دلم برای خواهرانم بدجور تنگ شده . عید فطر را اگر خدا بخواهد می رویم ولایت .

عکس در ادامه مطلب

 
ادامه مطلب ...