جدایی طلب از خون سگ نجس تر است . حالا میخواهد پدرم باشد.مادرم باشد‌.برادر،خواهر یا فرزندم باشد....

کسی که خیال میکند ترک و لر و کرد و عرب و بلوچ و چه و چه از هم جدا که شوند باز هم "ملت"نامیده میشوند از تخم پدرش نیست.

پ ن : عصبانی نیستم . غمگینم برای هر نفسی که امروز بدست یک مشت بزدل کثیف گرفته شد .

با "sparrow"  اثر Adam Hurst میتوان گِل درست کرد و روی سر و صورت و شانه کشید. ۳۱ شهریورها روزِ خوزستان نیست انگار... 

هر چه کویت دورتر ،دل تنگ تر مشتاق تر

از اینجا که راه افتادیم،مامانی خیلی تاکید داشت که به خاله ها سر بزن . حتما حتما برو دیدنشان.۶ سال از آخرین باری که دزفول آمده بودم، گذشته بود. شرجی امّا همان شرجی بود،اندکی بیشتر. خاله ها همان خاله های اصیل بودند،قدری پیرتر . ساختمانها بلندتر ، کوچه ها و مسیرها برایم غریب تر. بعد از ما زیرگذر و رو گذر  و پل های متعددی به شهر اضافه شده بود. تاسوعا رفتیم "شهدای  رمضان" .من و راض از بین جمعیت عبور میکردیم و آب و گلاب پاش ها به راه بود. بهاره ما را دیده بود.بعد از ۱۱ سال چطور مرا وسط انهمه شلوغی از پشت عینک آفتابی شناخته بود؟

چشمهاش از ذوق لبریز اشک شده بود:"کِی اومدییییی!!!کِی اومدی نامرد!!!و محکم تر بغلم میکرد. جدا که شدیم من هنوز به بهاره فکر میکردم. به دوستانم که دیگر نشانی و شماره شان را نداشتم. به مدرسه هایم. به کوچه ها و خیابانهایی که حالا عبور از آنها برایم دشوار شده بود. با ماشین از خیابانهای منتهی به محله ی مان که رد میشدیم، قلبم آنچنان تند میزد که صدای تپش هایش ب آسانی به گوشم میرسید. رویم را برگرداندم تا خانه را نبینم. قلبم می ایستاد.

 سفر دو روزه ی من با بارانهای عجیب بین راه خاتمه یافت. حالم گرفته بود. برای احساساتی شدن، دیر بود.زمان زیادی از ۱۸ سالگی ام میگذشت. آدم بزرگها باید مراقب گذشته های دور باشند.گاهی مرورگذشته ، قلبشان را درد می آورد و این اصلا  عادلانه نیست.

پ ن: خرم اباد که رسیدیم ،کیان میگفت به سمندهای سفید دقت کنین مامان . ببینید آیلین اون تو نیس؟!(آیلین دختر مستاجر طبقه ی پایین مان است که اصالتا خرم ابادی هستند و یکسال از کیان بزرگتر است و امسال کلاس اولی ست)

+"من کجا باران کجا"از همایون شجریان را بشنوید. لعنتی لعنتی لعنتی

به نام مظلومیت

یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی

پ ن : درود و سلام ما بر حسین (ع)، خداوندگار ایثار و استقامت و جاودانگی 

و  سلام بر عباس، عموی بی مثل و مانند،برادر بی نظیر،فرزند برحق،مردترین و جانبازترین مرد تاریخ اسلام❤

قانون نمیدونم چندمِ جعلی از نیوتن

- بچه ها از دردسر تهی نمیشوند،بلکه دردسرهایشان از حالتی به حالتی دیگر تغییر میکند .

+( "غم دل" از اوهام  )روی تکرار و تکرار و تکرار

اندوهبار

درست مثل یک بیوه ی ۷۳ ساله ام .که ۵ پسر داشته و ۲ دختر .

 

میگوید یکی از پسرانش در کودکی  به اشتباه نفت را به جای آب سرکشید و مرد.دیگری توی حوض خانه افتاد و  خفه شد.  از ۳ پسر دیگر،دوتایشان توی جنگ شهید شدند و فقط پیکر یکی شان برگشت  به دامنش . 

تنها پسرش حالا در یک شهر بزرگ برو بیایی دارد. سال گذشته دستش را گرفته آورده خانه ی سالمندان تا به مادرش بهتر برسند.

 یکی از دخترها هفته ب هفته به او سر میزند. درددل های یک هفته ای از شوهر بیکار و معتادش که تمام میشود،اشکهایش را با یک دست پاک میکند و با دست دیگرش از مادر خداحافظی میکند. 

آن یکی دخترش توی تولیدی لباس شب و روز پشت چرخ نشسته و زانو درد شدیدی دارد.پای آمدن ندارد و گهگاهی تلفنی با مادرش حرف میزند. 

بیوه ی ۷۳ ساله ای را مانندم که از دنیا جز فکر و اندوه و فکر و اندوه و فکر و اندوه نصیبی نداشته است.