و کوفت و درد و زهرمار

روزها از پی هم با شتاب و هول و تعجیل در عبورند.

روزگارِ بارور از ناگهان های بیشمار ...

عمر،این  عمر لعنتی اگر دست آدم بود که آسوده و با فراغ بال یک نقطه میگذاشتیم همینجا و تمام. عمر بیهوده ی پوچ و کژ و دون ..‌.

هی بغض ها را با قرص قورت میدهی و هی با وقاحت ادامه میدهی و پوست روی پوست می اندازی ...

روزهای عمر بیهوده و بغض آلوده باشتاب در عبورند و به درک که در گذرند ...و به درک که میگذرند