هر چه کویت دورتر ،دل تنگ تر مشتاق تر

از اینجا که راه افتادیم،مامانی خیلی تاکید داشت که به خاله ها سر بزن . حتما حتما برو دیدنشان.۶ سال از آخرین باری که دزفول آمده بودم، گذشته بود. شرجی امّا همان شرجی بود،اندکی بیشتر. خاله ها همان خاله های اصیل بودند،قدری پیرتر . ساختمانها بلندتر ، کوچه ها و مسیرها برایم غریب تر. بعد از ما زیرگذر و رو گذر  و پل های متعددی به شهر اضافه شده بود. تاسوعا رفتیم "شهدای  رمضان" .من و راض از بین جمعیت عبور میکردیم و آب و گلاب پاش ها به راه بود. بهاره ما را دیده بود.بعد از ۱۱ سال چطور مرا وسط انهمه شلوغی از پشت عینک آفتابی شناخته بود؟

چشمهاش از ذوق لبریز اشک شده بود:"کِی اومدییییی!!!کِی اومدی نامرد!!!و محکم تر بغلم میکرد. جدا که شدیم من هنوز به بهاره فکر میکردم. به دوستانم که دیگر نشانی و شماره شان را نداشتم. به مدرسه هایم. به کوچه ها و خیابانهایی که حالا عبور از آنها برایم دشوار شده بود. با ماشین از خیابانهای منتهی به محله ی مان که رد میشدیم، قلبم آنچنان تند میزد که صدای تپش هایش ب آسانی به گوشم میرسید. رویم را برگرداندم تا خانه را نبینم. قلبم می ایستاد.

 سفر دو روزه ی من با بارانهای عجیب بین راه خاتمه یافت. حالم گرفته بود. برای احساساتی شدن، دیر بود.زمان زیادی از ۱۸ سالگی ام میگذشت. آدم بزرگها باید مراقب گذشته های دور باشند.گاهی مرورگذشته ، قلبشان را درد می آورد و این اصلا  عادلانه نیست.

پ ن: خرم اباد که رسیدیم ،کیان میگفت به سمندهای سفید دقت کنین مامان . ببینید آیلین اون تو نیس؟!(آیلین دختر مستاجر طبقه ی پایین مان است که اصالتا خرم ابادی هستند و یکسال از کیان بزرگتر است و امسال کلاس اولی ست)

+"من کجا باران کجا"از همایون شجریان را بشنوید. لعنتی لعنتی لعنتی

نظرات 1 + ارسال نظر
اسماعیل بابایی شنبه 31 شهریور 1397 ساعت 06:41 http://www.fala.blogsky.com

متاسفانه دزفول رو ندیده ام و کلا اون مناطق رو. اما خیلی دوست دارم ببینم.
ممنون بابت پیشنهادهای موسیقی.

خوزستان رو ببینید.البته در ۶ ماهه ی دوم سال. چرا که شرجی و گرما با خودش بیحوصلگی می آورد .بگذارید به وقتش ...
برقرار باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد