ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
درست مثل یک بیوه ی ۷۳ ساله ام .که ۵ پسر داشته و ۲ دختر .
میگوید یکی از پسرانش در کودکی به اشتباه نفت را به جای آب سرکشید و مرد.دیگری توی حوض خانه افتاد و خفه شد. از ۳ پسر دیگر،دوتایشان توی جنگ شهید شدند و فقط پیکر یکی شان برگشت به دامنش .
تنها پسرش حالا در یک شهر بزرگ برو بیایی دارد. سال گذشته دستش را گرفته آورده خانه ی سالمندان تا به مادرش بهتر برسند.
یکی از دخترها هفته ب هفته به او سر میزند. درددل های یک هفته ای از شوهر بیکار و معتادش که تمام میشود،اشکهایش را با یک دست پاک میکند و با دست دیگرش از مادر خداحافظی میکند.
آن یکی دخترش توی تولیدی لباس شب و روز پشت چرخ نشسته و زانو درد شدیدی دارد.پای آمدن ندارد و گهگاهی تلفنی با مادرش حرف میزند.
بیوه ی ۷۳ ساله ای را مانندم که از دنیا جز فکر و اندوه و فکر و اندوه و فکر و اندوه نصیبی نداشته است.
چه تلخ...
اوهوم