بی زحمت بروید کنار ! بگذارید احساس هوایی بخورد ...

----------------------

پ ن : افکار مزاحم ، حال و روز ناخوش ، نمیگذارند بنویسم ! نمیگذارند بخوانم !

یکی می گفت : دنیای تلخی شده. زمین تلخ و زمان تلخ و آدمها تلخ و ... حالا تو تا آخر دنیا ملاحظه کن و صبور باش و هیچی نگو... ببینم کی میگه خرت به چند؟!


------------

از کامران فریدی

من

گاو پیشانی سفید عاشقی هستم

که قومِ غم

داشته و نداشته ام را

چپاول کرده است

خانه ام را به آتش کشیده

و تجاوز کرده است

به زنی که در درون سینه ام می زیست؛

غم

این حرامزاده ی بی پدر

این زالوی پیر

این درخت بی ثمر

بی تو

وحشیانه در انحطاط رگ های خسته ام

ریشه دوانده است !

با تبریک میلاد پیامبر (ص)

-------------

پ ن : شیرینی گرفتم امروز بدم به در و همسایه ، باید منتظر بمونم پیرزن بخوابه ... چون الان شروع میکنه به غر زدن که چه کاریه ؟چرا پولا پسرمو هدر میدی و از این حرفا !

پ ن : افت فشار و تپش قلب هم که کشت ما رو ... نمیریم تا 15 فروردین خوبه !

پ ن : بعد از خوندن نماز و قرآن ، پیش از گوش دادن به rolling in the deep ادل ، یادم نمبره دعا کنم برای :

* پری(حس تنهایی ) ، لیلا( من و رهام ) ، زهرا ( جذامی )، امیر ( یزد )، حیدر !!!!، حسام (نبض)، انریکه ( مهندس التپه ای )، سیاوش( دالاس) ،راهی ، آیه ، مبینا ، ژوان ، دریا ، ریحانه ، فرهاد ک ، انیران ، goddess، و باقی دوستانی که میان اینجا و آرومم میکنن ! برای زهره ی عارفی عزیز ! پایدارترین دوستم در محیط مجازی ! شک نکنید به یادتونم چون ازم خواستین و من یادم نمیره برای خوش بودنتون هرجا که هستید دستامو بالا ببرم سمت خدا!

خدایا به همه ی دوستانم نگاهی از سر لطف بنداز و دستشونو بگیر !

............

با تقدیم دو اهنگ زیبا به همه ی دوستانم :

مهدی یراحی به نام «امشبم گذشت "

لحظه از احسان خواجه امیری



تا بهار دلنشین ...... آمده سوی چمن
ای بـــــهار آرزو ...... بر سرم سایه فکن
چون نسیم نو بهار ...... بر آشــیانم کن گذر
تا که گلباران شود ...... کـــــلبه ویران من

باز آ ببین در حیرتم ...... بشکن سکوت خلوتم
چون لاله تنــها ببین ...... بر چهره داغ حسرتم
ای روی تـو آیینه ام ...... عشقت غم دیرینه ام ! باز آ چو گل در این بهار ...... ســـــر را بنه بر سینه ام

                                          دانلود

---------------------

روزنوشت :

کلافه ام

موسسات حقوقی لعنتی ! خودپسندی پایتخت نشینان !داره ریشه ی منو اینجا می خشکونه !

حاضرم اگر شده به قیمت مرگ !!! زودتر از این خونه برم !

تو رو خدا کسی نصیحتم نکنه ! خسته م !




تا بهار دلنشین ...... آمده سوی چمن
ای بـــــهار آرزو ...... بر سرم سایه فکن
چون نسیم نو بهار ...... بر آشــیانم کن گذر
تا که گلباران شود ...... کـــــلبه ویران من

باز آ ببین در حیرتم ...... بشکن سکوت خلوتم
چون لاله تنــها ببین ...... بر چهره داغ حسرتم
ای روی تـو آیینه ام ...... عشقت غم دیرینه ام ! 
باز آ چو گل در این بهار ...... ســـــر را بنه بر سینه ام

                                          دانلود

---------------------

روزنوشت :

کلافه ام

موسسات حقوقی لعنتی ! خودپسندی پایتخت نشینان !داره ریشه ی منو اینجا می خشکونه !

حاضرم اگر شده به قیمت مرگ !!! زودتر از این خونه برم !

تو رو خدا کسی نصیحتم نکنه ! خسته م !


غم نان آنقدر بزرگ نبود
ولی از کاهمان چه کوهی ساخت
از همان دردهای کوچک مان
واقعا مرگ با شکوهی ساخت

      ***

روی زانوت دست بگذاری
مثل یک قهرمان بلند شوی
و ببینی به پات زنجیر است
نشود سوی مقصدت بروی

    ***

گم شوی توی زندگی خودت
مثل یک موش توی تو در تو
هی بیفتی به دامن تله ها
و نفهمی ته اش پنیرت کو

     ***

زیر این بارهای اجباری
نشکنی ناگزیر خم بشوی
بعد با فکر چاره جویی درد
بروی ساکن حرم بشوی

     ***

هی بگویند اهل کار نبود
و تو مادام خرد تر بشوی
به هوایی که دست بردارند
بروی کار کارگر بشوی

    ***

تف کنی روی مدرک و عنوان 
ماله و بیل همدمت بشوند
بعد هی حرف های پشت سرت
لکه ی روی دامنت بشوند

      ***

هیفده سال حفظیات چرند
هیفده سال آب بابا نان
هیفده سال خون دل خوردی
برسی عاقبت کجای جهان

    ***

درس خواندی به عشق حظ پدر 
که عصاگیر پیری اش بشوی
مثل یک مرد درس خواندی درس
باعث سر به زیری اش بشوی

    ***

بیست و چندین بهار طی شده است
و تو نان آور پدر نشدی
به خودت فحش می دهی که چرا
سال ها یاور پدر نشدی

    ***

غم نان عود می کند تا باز
رشته هایت به پنبگی بروند
روزها بی پشیز در جیبت 
صبح تا عصر هی سگی بروند

    ***

با خودت فکر می کنی که خدا
کرم اش را کجا رها کرده است؟
که خدا هم شبیه آدم هاست؟
که خدا هم همیشه نامرد است؟

    ***

می روی پارک چای می نوشی
می روی بغض می خوری با چای
بغض یعنی نه راه پس و نه پیش
می زنی توی پارک داد:" آهای

    ***

این جهان طبق اقتضای خودش
گاه مغرور و گاه ملتمس است
اولش نطفه آخرش لاشه
زندگی چوب هر دو سر نجس است."

    ***

با خیالی که تو جنون داری
دل مردم برات می سوزد
و نگاه عجیب وق زده شان
بر دهانت سکوت می دوزد

    ***

می روی دورتر شوی از پارک
فال حافظ به دست می آیند
بچه های لطیف فال فروش
که تو را مثل گرگ می پایند

    ***

فال با طعم مرغ عشقی که 
دلش از بال و پر زدن خالی است
غزل غم مخور اگر باشد
باز هم شعر تلخ و بی حالی است

    ***

شب رسیده است و تو نفهمیدی
که تنت را به خانه تان بردی
کاش امشب کسی نپرسد که
"داداشی جون واسم چی آوردی؟"

    ***

همه خوابند و خانه تاریک است
همه خوابند و خانه بغ کرده است
همه خوابند و باز بدجوری
بی کسی خانه را قرق کرده است

    ***

در سر بالشم پر از فکر است
خواب با چشم هام درگیر است
ترس دارم ببینم امشب هم
توی کابوس پام درگیر است

    ***

مثل یک قهرمان بلند شوم
باد موهام را سفید کند
بعد طوفان بیاید و من را
مثل یک وهم ناپدید کند

    ***

فکر کن روز سگ دو و شب جنگ
زندگی اتفاق خوبی نیست؟
نه در و پنجره نه یک روزن
سرنوشتت اطاق خوبی نیست؟

    ***

مثل یک قهرمان بلند شدم
به زمین خوردم و اسیر شدم
خواستم تا جوانه ای بزنم
بیست و چندین بهار پیر شدم

    ***

غم نان آنقدر بزرگ نبود
ولی از کاهمان چه کوهی ساخت
از همان دردهای کوچک مان
واقعا مرگ با شکوهی ساخت

 

محسن محسن پور

--------------------------------

پ ن : توی این اوضاع گلوگیر و کثافت زده ی اقتصادی ، بدجور به دلم نشست ... حکایت این روزهای ماست .

 یه چند وقتی پیش :

جاری بزرگه : دختر این موهاتو بپوشون از جلو ... اون دنیا با همینا آویزونت می کنن ! دخترت فردا ج...ده از آب درمیاد !!!!

من ( تو دلم ): متاسفم برات !!!

------------------------------

امروز :

همون جاری خیلی خداترس و معتقد : دنیا خیلی خراب شده دختر! ... اون فیلم خوابگاه دخترا رو دیدی که دخترا با هم ..............؟ چند روز پیشم از اون فیلما دیدم تو ماهواره مرده با زنه .............. !!!!!( و میزنه زیر خنده و هی میگه میگه میگه میگه .... )

من : من اینجور چیزا رو هرگز ندیدم ...حتی یه لحظه از این جور فیلما رو ... ا هرگز نگاه نمیکنم .

خنده ش تو صورتش می ماسه از جدیت من ...

----------------------------

پ ن : جاری های من همه با حجاب و پوشیده ن حسابی ... آرایش نمی کنن ...  هیچکدومشون با رایانه آشنایی نداره چون عقیده خودشونه که قرتی بازیه ! ندیدم چیزی بنویسن ، شعری بخونن ، موسیقی ای رو اسم بیارن . کتابی پیشنهاد کنن . در عوض سرشون درد میکنه برای مسائل جنسی ...روابط شخصی و زناشویی همدیگه رو شخم زدن ... زندگی خصوصی دیگران رو زیر و زبر کردن . خیلی از زن ها همینن ... اعتقاداتشون برای تو سرشون خوبه ! اون حجاب زورکی و چندضلعیشون ! اون عفت و حیای ظاهریشون !

لعنت !