ای خدای بزرگ
که در آشپزخانه هم هستی
و روی جلد قرص های مرا می خوانی
لطفن کمی آن طرف تر!باید همه ی این ظرف ها را آب بکشم
و همین طور که دارم با تو حرف می زنم
به فکر غذای ظهر هم باشم
نه! کمک نمی خواهم
خودم هوای همه چیز را دارم
پذیرایی جارو می خواهد
غذا سر نمی رود
به تلفن ها هم خودم جواب می دهم
وگردگیری این قابیادت هست ؟
اینجا کوچک بودم
و تو هنوز خشمگین نبودی
و من آرامبخش نمی خوردم
درست بعد طعم توت فرنگی بود و خواب
که تو اخم کردی
به سیزده سالگی
ملافه
و رویاهایم
ببخش بی پرده می گویم
اما تو به جیب هایم
کیف دستی کوچکم
و حتی صندوقچه ی قفل دار من
چشم داشتی!

ای خدای بزرگ که توی آشپزخانه ام نشسته ای
حالا یک زن کاملم
چیزی توی جیب هایم پنهان نمی کنم
کیفم روی میز باز مانده است
هر هشت ساعت یک آرامبخش می خورم
و به دکترم قول داده ام زیاد فکر نکنم
لطفن پایت را بردار
می خواهم تی بکشم!

از : ناهید عرجونی

--------------------

پ ن :یعنی دیوانه م کرده این شعر ...

پ ن : مرض گرفته ام ... مرض نوشتن . مرض سخن ، حرف ، پرسش و پاسخ !

حرفم می آید ، نوشتن اما نه !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد