ببینم ! توی گلوت شکر ریخته بودی دیشب ؟

که اینهمه شیرینی یکجا از حنجره ی خواب آلوده ات یکباره ریخت روی تنم؟

قول داده ام به خودم ، پیش از این که فردای فردا از راه برسد و دیر شود ؛ تمام دسته گلهای به اب داده را از آب بگیرم ... برگردانم سرجایشان ... اوهوم ! همه چیز امشب تمام و از فردا - با چهره ای نو -شروع میشود ! 

جوون تر که بودم شبهایی که میرفتم نت ، چون توی اتاق خط تلفن نبود برای دیال آپ ؛ یه سیم دراز از توی هال - از زیر فرش رد میکردیم - میکشیدیم تا برسه توی اتاق و وصل کنیم به کیس . دلهره داشت اما میچسبید .... یادش بخیر یواشکی نت رفتن هامون .


...  بوی قرمه سبزی که توی خانه میپیچد باورم می شود کدبانو هستم

! من سال هاست از یاد برده ام زن خوب بودن را

--------

پ ن : قحطی محبت را چاره نیست ... لابد باید رنجاند ! باید آزار داد . این را از شاعری آموختم که جای سیب در دستانش خنجر داشت

! طرف میزنن بچه شو میکشن .. رضایت میده ! قتل که نکرده -

 !!!!! چرا ... منو تو خودم کشت ...=

---------------------

چندی است که سخت از خودم لبریزم
آن گونه که باید از خودم بگریزم
انگار که شیر آب هرزی هستم
چک چک چک چک به پای خود می ریزم

از پل های زیادی پریده ام
در رودخانه های بسیاری غرق شده ام
بارها
شاخ به شاخ شده ام با زندگی
بارها
گلوله خورده ام
و بارها 
مرده ام
عشق
از من یک بدل کار حرفه ای ساخته است

------------------

جلیل صفربیگی ...  آقای سخن ! استاد ! معجزه می کند با کلمات !طلا باید گرفت این مرد را !

لعنت به هرچی مزاحمه ... که الان کنار من نشسته و داره یه بند حرف میزنه ... کاش حرف بود ... رو اعصابه ... همش باید!  میگه ... باید این ! باید اون ! باید ... باید ... لعنت به هرچی باید و نبایده ... لعنت به من ... لعنت به اون ... پیرزنی که ۸۰ سال از خدا عمر گرفته نمیفهمه امر کردن هم حدی داره ! خدااااااااااااااااااااااااااا !

زیباترین اشتباه عمرم ، دل به شعرهای تو خوش کردنم بود ...

تویی که با نماندنت ، غمی بزرگ را در من ماندگار کردی !