چونان شعر سپید، آشفته

شال را روی سرم مرتب میکنم. یقه ی مانتو کمی باز است. ریسک است، نمیشود که دائما مراقب بود و با شال لختی احتمالی آن قسمت را پوشاند. مقنعه سر میکنم و به فرق کج موهایم دقت میکنم. با ناخن سعی میکنم درستش کنم. خوابم می آید و کلافه ام. دیشب خوب نخوابیده ام .

 تا دیر وقت خانه ی پدر بودم . مامان کتفش شکسته و عیادت کننده داشت تمام طول روز را و تا ساعتی که من و بچه ها برگشتیم خانه، هنوز عموها و عمه ها نشسته بودند.

موهای وزوزی از مقنعه دسته دسته بیرون میپرند و  دورتادور صورتم را میپوشانند.آرزو میکنم ای کاش صاف بودند.ای کاش کچل بودم. ای کاش الان کسی رختخواب پهن میکرد جلوی همین پلیس بعلاوه ی ۱۰ کنار آموزشگاه و میخوابیدم. بسیار خسته ام...


+مثل لباس پهن شده روی بند رخت

با باد در نبرد و گلاویز گیره ام ..


امید صباغ نو


بشنوید :

معجزه ست خنده هات. اردلان طعمه


نظرات 3 + ارسال نظر
سهیلا پنج‌شنبه 21 شهریور 1398 ساعت 18:20 http://Nanehadi.blogsky.com

سلام.چه خوب که دوباره مینویسی.

عزیزم :) چه خوب که شما هستین

علی پنج‌شنبه 21 شهریور 1398 ساعت 00:59

سکوت کمر فکرم را شکست
خسته ام از تظاهر به خندیدن
به بودن به ایستادگی به صبر
کاش میشد به عزرائیل رشوه داد
اینجا روی این کره ی خاکی
پراست از آدم هایی که
مرا نمیفهمند و فقط ترجمه ام میکنند
آن هم به زبان خودشان!!
پ.ن :شب خوبی داسته باشید

علی چهارشنبه 20 شهریور 1398 ساعت 14:41

زیبا بود ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد