Morir De Amor

 خماری رقت انگیز بعدازظهرهای اوایل بهار را، تنها یک چیز میتواند مبدّل به شوق و شور پنهان شده در این روزها کند. آن هم مصاحبت با دوستی ست، که نیاز نباشد خودت را برایش توضیح دهی. بیاید،بنشیند،چای بنوشد و به حال و وضعت نگاه کند و  با لحنی عاری از سرزنش و تاسف ، بگوید:"می دانم چه مرگت است عزیز دلم " ....


پیشنهاد شنیدن:


Gravityازcoldplay ... با چشمهای بسته و در سکوت

نظرات 2 + ارسال نظر
علی یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 ساعت 10:22

از مرز خوابم می گذشتم ،سایه ی تاریک یک نیلوفرروی همه ی این ویرانه ها فرو افتاده بود .
کدامین باد بی پروا دانه ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
در پس درهای شیشه ای رؤیاها ،در مرداب بی ته آیینه ها ،هرجا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم یک نیلوفر روییده بود .گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت و من در صدای شکفتن اولحظه لحظه خودم را می مردم .بام ایوان فرو می ریزد و ساقه ی نیلوفر بر گرد همه ی ستونها می پیچد کدامین باد بی پروا دانه ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
نیلوفر رویید ،ساقه اش از ته خواب شفافم سرکشید من به رؤیا بودم سیلاب بیداری رسید چشمانم را در ویرانه ی خوابم گشودم نیلوفر به همه ی زندگی ام پیچیده بود در رگهایش من بودم که می دویدم هستی اش در من ریشه داشت همه ی من بودکدامین باد بی پروا دانه ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
سهراب سپهری،نیلوفر
دفتر زندگی خوابها
تقدیم به شما ... به مناسبت اول اردیبهشت روز یادبود سهراب

سلام و سپاس

علی شنبه 31 فروردین 1398 ساعت 10:17

سلام
این واقعیتی است زیبا.. لحظه ای تنهایی کنار یک دوست با یک دنیا نیاز که میتوان تنها گفت ...گفته هایی که فقط با زبان نیست دلی میخواهد از جنس نور...

بله . دوستی که من ندارم اینجا متاسفانه .‌..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد