چشمهایش :(

جعبه ی عینک را گذاشته بودم روی میز که سرش را بلند کرد :"بفرمایید !" . برایش توضیح دادم که برای این فریم عینک شیشه های نو میخواهم . با کج اخلاقی جواب داد که : چرا گذاشتین این روزا آخه ؟ ببینید چقدر کار روی سرم ریخته . اما بخاطر خانم فلانی قبول میکنم . یعنی مجبورم قبول کنم " و لبخند پت و پهنی نشست روی صورتش . "دوشنبه بیا ببرش " . سرم توی کیفم بود برای حساب و کتاب و بیعانه و این حرفها که مردی از پشت سرم رو به عینک ساز گفت :" تعمیر عینک دارید ؟" گفت :"نه !" یک نه محکم .دختر بچه ی توی بغلش ،که انحراف چشم محسوسی داشت و سه چهارساله می نمود، را روی دستانش جابجا کرد و پرسید :" مؤمن ! لااقل یه نگا بهش بنداز . چشم بچه ی من بی این عینک لنگه . نمیتونه درست راه بره . از پا نندازش این دم عیدی . یه کاری برامون بکن !" . عینک ساز که اصرار مرد انگار کلافه اش کرده بود گفت آقای عزیزززز!  تعمیرات نداریم . فارسی بلدی یا لری بگم برات ؟ پدر درمانده پرسید :" قاب نو چقدر می شه ؟"
- "  40 به بالا هستن . یکی رو انتخاب کن تا قبل عید برات آماده اش میکنم ". مرد زیر لب گفت :" 40 تومن ؟؟؟ اَ باووه ..."( اصطلاح لر زبانها به وقت درماندگی و تنگنا ) و کمی این دست آن دست کرد و رفت . و من از دیروز دارم به خودم لعنت میفرستم که چرا و چطور شد که شنیدم و کاری نکردم . که گذاشتم دست خالی با کودکش از آنجا برود . با دختر بچه ای  که عید را با تمام جذابیتش برای بچه ها و رنگ ها و خنده ها و بازیها و لذت های بی حسابش ، به صرف نداشتن چشمهای مسلح ، از دست می داد .... 

نظرات 10 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 27 اسفند 1393 ساعت 09:03

http://harkat.com/view/9603b55f-a233-4b05-8cb4-1e3401a01bd9

سپاس:)

امین چهارشنبه 27 اسفند 1393 ساعت 03:40

سلام
ناراحت شدم منم از این قضیه , حالا دیگه خودتو سرزنش نکن
لریش که شبیه به لری اینجاست که
وبت رو خونده بودم اصلا فکر نمیکردم حالا مگه اونجا کجاست که لری حرف میزنن

لرستان است اینجا :)

انیران سه‌شنبه 26 اسفند 1393 ساعت 13:13 http://tutiehend7007.blogfa.com/

میدونم منم جای تو بودم اون لحظه عین آدم های گیج هیچ کاری نمیکردم وبعدش تو خونه هزاران هزاربار به خودم لعنت می فرستادم...
واینجاست که ماباید به یادبیاریم همین راحت دیدن چه نعمتیه وهرچیزی لایق دیدن نیست...

nasim سه‌شنبه 26 اسفند 1393 ساعت 11:56 http://zanzouleh.blogfa.com/

:((

شازده کوچولو دوشنبه 25 اسفند 1393 ساعت 19:52 http://24989.blogfa .com

شیما دوشنبه 25 اسفند 1393 ساعت 17:22

دلم گرفت ...هرچند این اولین باری نبود که این روزای آخر سال اینجوری دلم می گرفت...خدا هممونو کمک کنه

قصدم ناراحت کردنتون نبود آجی . یه عذاب وجدان بود که ثبتش کردم عزیز دلم :(

نبات دوشنبه 25 اسفند 1393 ساعت 13:22 http://be-live.blogsky.com

گاهی یادمان می رود کوچکترین حرکت و حرف و تصمیم ما چه تأثیرات بزرگ خوب و بدی در زندگی خودمان و یا دیگران دارد. یک نه ساده یا لبخندی ساده گاهی چه ها که نمی کند.

اوهوم :(

مامان نازدونه ها دوشنبه 25 اسفند 1393 ساعت 09:16 http://nazdooneha.blogfa.com

مردم نسبت به دردهای هم چه بی تفاوت شدن چه زیبا گفته مولا علی جانمون که هر آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند

از این جمله ساده می گذریم . یک دنیا حرف داره !

عجب از دلایی که گاهی سنگ میشن!!!

آره

گلابتون بانو یکشنبه 24 اسفند 1393 ساعت 17:46 http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

ارغوان این روزای آخر اسفند بعضی وقتا دردناکه. وقتی میدونی عده زیادی هستن که نمیتونن برای شب عیدشون لباس خوب بخرن. آجیل و شیرینی حسابی بخرن. دلم میسوزه برای بچه هایی که این روزا حسرت زده ان و مادر و پدرایی که شرمنده...
اینم که لنگ یه عینک مونده. کاش میشد کاش میتونستیم کاری کنیم که اوضاع این جوری نباشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد