خیالبافی در حصار

دلم میخواهد یکی از این روزها ، بزنم به دشت . کفشهایم را با بی قیدی ، از پا در آورم و بدوم و بدوم و بدوم .بعد نفس نفس زنان دراز به دراز بیافتم روی علف های خیس . رو به آسمان . دستهایم را صلیب وار در دو سمت شانه هایم رها کنم . و به این بیاندیشم که هنوز هم میشود زندگی را با هر چه هست و نیست رها کرد و زد به دشت . اما ، دلخواسته ی من کجا و من کجا ؟



*با هم که قدم می‌زنیم

                     حسودی‌اَش می‌شود آفتاب،

نه که هیچ‌گاه

              قدم نزده است با ماه!

 

رضا کاظمی


** حیف اردیبهشت نیست که با دیوارها و درها و پنجره های بسته دارد هدر میرود ؟

*** بیکلامی برای ... :Philip Wesley - The Approaching Night 



نظرات 8 + ارسال نظر
دریا پنج‌شنبه 1 خرداد 1393 ساعت 12:45

سلام لیلا جانم
بابا میگی برادران محمدی ارغوان غیرتی میشه!!ارغوان جان برادران محمدی دوتا از شاعران خوب ایلامی ان که من شعرهاشونو خیلی دوست دارم!دوستای آقای حسینی عزیز ان!خوش به حالت که از نزدیک دیدیشون عزیزم!بابا ما رو هم دعوت میکردی میومدیم می دیدیمشون!راستش یکم دلخور شده بودم که جواب کامنت منو نداداه بودی!

خوشحالم که دوباره برگشتی و زود به زود بهمون سر میزنی
رهام جان رو ببوس و سلام منو هم بهش برسون
مرسی به خاطر دل مهربونت گلم

مامان رهام چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 ساعت 23:21

ارغوان مهربان
منم مثل دریا معذرت میخوام ولی خوب چاره ای نیست اینجا جواب دریارو مینویسم
دریای دوست داشتنی سلام
شرمنده که دیر جواب میدم الان کامنتتو دیدم مرسی عزیزم همگی خوبیم و مشغول زندگی ،از اینکه نمینویسی ناراحتم اما اگه راحتتری حرفی نیست در مورد وب داشتن من علاوه بر وقت و حوصله باید قلمی داشته باشی و بنویسی مثل تو وارغوان که من هیچو قت استعدادشو پیدا نمیکنم حتی اگه کنار شوهر شاعر مسلکی باشم !
شاید خیلی وقت ها کنارتون نبودم اما یادتون همیشه با منه،چند هفته پیش برادران محمدی خونمون بودن مدام بیادت بودم و میخواستم بگم که دریا دوست منه
و بگم که مهرداد دریا شعراتو دوست داره اما گفتم شاید نخواهی؟
خوشحالم که ارغوانو دیدی قربونت برم ایام عید ساوه نیستیم چون مثل شهر ارواح میمونه البته برا ما مهاجرا وگرنه که خودشون راحت میشن از دست ما
ولی هر وقت اومدی حتی گذری یه خونه ی کوچیک داریم که پذیرای دوست خوب و بزرگی مثل تو باشه
مرسی که فراموشم نکردی من که وب رو با تو شناختم و نوشته هاتون آرومم کرد از یادتون نمیبرم حتی اگه نباشم
دریای عزیزم
نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانش نمیکند....
بودنت را میخواهم ...
باش ...حتی همین قدر دور

دریا شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 11:24

سلام ارغوانم
معذرت میخوام که بازم وبلاگ وزینت مکان گفتگوهای من و لیلا میشه!
لیلای خوبم سلام
خوبی دوستم؟
رهام خوبه؟
دلمون برات تنگ شده دختر!
وبلاگ نویسی حس و حال میخواد که من دیگه ندارم و بوسیدمش و گذاشتمش کنار!راستشو بخوای اینجوری آروم ترم!اصرار نمیکنم که وب بساز تا بیام بخونمت!نه!شاید شرایط و وقتش نیست!اما بیا اینجا تا ببینیم که خوبی!سخت نگیر عزیز دلم!زندگی همینه!باید کنار بیایم!با همه چیش!خدا رو شگر که خوبی و امیدوارم کنارآقای حسینی بزرگوار و گل پسرت روزای خوبی رو بگذرونی!راستی!عیدامسال که رفتم ارغوان و یکی دیگه از دوستای وبلاگیمو دیدم دلم خواست تو رو هم ببینم!چون از ساوه رد میشدیم اما خوب نشد!
دوستت دارم دوست جانم
بازم بیا اینجا مهربون
رهام و هم ببوس و سلام منو بهش برسون.راستی
پیغام تبریک تولدی که نوشتمو خوندین براش؟؟

آلما شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 09:15

سلام ارغوان جان
گاهی فکر میکنم چقدرشبیه همیم.شایدشماهم متولد بهاری...
بعضی وقتها عجیب به سرم میزنه برم یه بلندی تک وتنها وسکوت....ساعتها بشینم وخودم باشم وخدایامثل شمالذت ببرم ازدشت ودمن یاشبانه برم ساحل وتا صبح نگاه دریا کنم اما اینا شده حسرت.شب روزبایدبدویم بچه داری خانه داری شوهر داری وکار بیرون..این پست منوبرد به آرزوهام.مرسی ازت

سلام آلما جان.من پاییزی ام.اماخب بهار و طبیعت رو دوست دارم .قربانت

شیما شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 00:24

شعر فوق العاده ای بود!شیما پسند
بی کلامی برای؟؟

برای ?

مامان رهام جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 23:20

سلام عزیزم
رهام خوبه و مشغول درس ومدرسه که البته آخراشه حسابی شیطون شده وبیشتر وقتا با اون سروکله میزنم
حالا که پیدات کردم زود به زود میام زندگی گاهی وقتا اونجوری که میخوای پیش نمیره و مجبور میشی باهاش کنار بیای
یه وقتایی همین رویای تورو تجسم میکنم چقد شیرینه اما حیف باید پس بزنی و برسی به کارای تکراری و خسته کننده
آهنگت از بس غمگینه اشکام دراومده و تار میبینم البته حس خوبی داره
خودت میدونی نوشتنم اصلا خوب نیست هر چند مثلا ادبیات خوندم یاد پستت در مورد بابا افتادم ، دلیل انتخاب رشته علیرغم اینکه عاشق زیست بودم بخاطر بابا قبول کردم بعد هم انصراف از الهیات
ولی با این حال حتما بقول تو صلاحمو میخواسته
دارم اذیتت میکنم شبه و منم تنها
فکرای گذشته دست از سرم بر نمی داره
مرسی که کلمات ناقص منو میخونی
دوست دارم به دریای نازنین سلام برسون
شب خوش

لیلاجون.ب دریا رسوندم سلامتو.اونم عین من هنوز ب یادته و درست مثل من آرزوشه برگردی.لیلا‏!تو رو خدا دوباره وب بزن.عاشقتیم.بیا دوباره بشیم سه تا سی ساله ی دوست‏!رهام رو ببوس.فدات بخدا

duman جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 22:27 http://rendaneh-mast.blogfa.com

سهیلا جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 15:57 http://fany-rooz-2001.blogsky.com/

آره واقعا حیفه.....

سهیلا و غصه و جمله ی کوتاه‏?حتما اشتباه میبینم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد