قرار داد

وقتی علی دارد خودش را برای تمدید قرارداد اجاره ی خانه آماده میکند ، واضح است که من و بچه ها باید خودمان را برای دست کم یک سال دیگر ، زندگی در اینجا آماده کنیم . خدا را چه دیدی ؟ شاید زد و یک روز که بچه ها را برای بازی به پارک محله بردم اتفاق جدیدی بیفتد . رویدادی که ده ماه منتظرش بودم و رخ نداد . اینکه کسی را در این شهر برای دوستی و هم صحبتی و گپ و گفت بیابم . فکرش را بکن ! من بی خبر روی همان نیمکت همیشگی نشسته و بچه ها را چهارچشمی مراقب باشم . خانمی حدوداً هم سال خودم بیاید بغل دستم بنشیند . دقایقی را در سکوت بگذرانیم کنار هم . بعد مثلا او دخترکش را به سمت خویش بخواند و کش موهایش را از نو برایش ببند و بگوید برو و بیشتر مواظب باشو در این  حین بهار بیاید و از من مثلا بیسکوییت یا کیک بخواهد و از اینکه باید هوای برادرش را داشته باشد نزد من گلایه کند . بعد آن خانم با لبخند بپرسد دخترتونه و من با لبخند پاسخ که بله . و آن پسر هم که دارد به زور راه میرود پسرم کیان است . تازه راه رفتن یاد گرفته . بعد او بگوید بچه ی نوپا خیلی مراقبت میخواهد . من که دیگر جرأت نمیکنم بزارم بچه دار شم . همین یکتا منو نابود کرد تا اینقدی شد . بعد من بپرسم : اسم دخترتون یکتاس ؟ خدا حفظش کنه . بعد او بپرسد : مال این محله این ؟ ندیدمتون قبلا . و من برایش شرح بدهم که سال گذشته به ماه رمضان خورد آمدنمان و بعدش کم کم هوا سرد شد و کیان خیلی بچه بود و نمیشد بیایم اینجا . و اینکه مال این طرفها نیستم و ..و... بعد او از فلاسک 1 لیتری همراهش توی لیوان های یک بار مصرفی که از خانه شان با خود آورده برای من چای بریزد و تعارف کند . و این بشود آغاز یک دوستی عمیق بین ما . حالا اگر این وسط آن خانم عقایدش مثل من و یا دست کم نزدیک به من باشد که فبها ! که مثل من اهل زیور و تجملات و مهمانی های زنانه و شو لباس نباشد . که مثل من و علی دست کم از مسلمانی آداب نماز و روزه اش را بجا بیاوریم و از نجاسات بپرهیزیم . که خانه و زندگی و اثاث مرا دقیق نشود . که برایش مهم باشد حیا و پوشیدگی و نگاه درست . که برایش قابل هضم باشد اجازه ی همسر . عصرهای دلتنگی دست یکتا را بگیرد و بیاید خانه ی ما . که وقت های فراغتمان از کتابهایی که خوانده ایم برای هم بگوییم و از تجربه های تلخ و شیرینمان و نه روابط خصوصی زناشویی مان ، گاه و بیگاه حرف بزنیم . دل خواسته ی من اینست که کسی را نه درست عین خودم ، کمی شبیه خودم در این شهر که روابط آدمهایش بسیار سرد و بی روح است بیابم برای دوستی . برای همصحبتی . حالا که داریم خودمان را برای یک سال دیگر زندگی در تنهایی آماده میکنیم . 

-----------------------------------------

پ ن : خوشحالم که فرزندان وطن ، مرزداران عزیزمان ، به آغوش میهمن و مادر بازگشتند . خدارا هزاران مرتبه شکر . 

* چند موسیقی بیکلام برای دانلود :

از jesse cook


****

دانلود موسیقی متن ( قصه پریا )


نظرات 4 + ارسال نظر
خانم گل دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 10:00

خدایی داشتن یه دوست توی تنهایی مثل بودن یه فرشته کنارته
این حستو خوب درک میکنم آخه آجیم تهران تنهاییه و همیشه میخواد دوستی سر راهش قرار بگیره که هم صحبت و شبیه خودش باشه!
مثل خودت دل مهربونیم داره
دلم براش تنگ شد

شیما سه‌شنبه 19 فروردین 1393 ساعت 21:53

چقدر این قالب قشنگه...یه حس خاصی داره...
کاش می شد همون اتفاق میفتاد...البته با تموم همون ویژگی ها.

فدات . آره کاش‏!‏

duman سه‌شنبه 19 فروردین 1393 ساعت 16:56 http://rendaneh-mast.blogfa.com

چچقدر این روزها همه مان به کسی نیاز داریم که بیشتررفیق باشه تا دوست!

رفیق و بی کلک و بی ادعا

سهیلا دوشنبه 18 فروردین 1393 ساعت 18:40 http://fany-rooz-2001.blogsky.com/

سلام ارغوانم
خوبی عزیزم
امیدوارم سال بینهایت عالیی رو پیش رو داشته باشی.
ازخدا میخوام امسال یکی از بهترینها دوستت بشه و حالشو ببری .....یه عالمه بوس به روی ماهت

سلام بهترینم
فدای خوبیهایت
همچنین برای تو عزیز دلم
لحظه ی تحویل سال به یادت بودم شدید .
آبودان ! خوش گذشت ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد