ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
وقتی علی دارد خودش را برای تمدید قرارداد اجاره ی خانه آماده میکند ، واضح است که من و بچه ها باید خودمان را برای دست کم یک سال دیگر ، زندگی در اینجا آماده کنیم . خدا را چه دیدی ؟ شاید زد و یک روز که بچه ها را برای بازی به پارک محله بردم اتفاق جدیدی بیفتد . رویدادی که ده ماه منتظرش بودم و رخ نداد . اینکه کسی را در این شهر برای دوستی و هم صحبتی و گپ و گفت بیابم . فکرش را بکن ! من بی خبر روی همان نیمکت همیشگی نشسته و بچه ها را چهارچشمی مراقب باشم . خانمی حدوداً هم سال خودم بیاید بغل دستم بنشیند . دقایقی را در سکوت بگذرانیم کنار هم . بعد مثلا او دخترکش را به سمت خویش بخواند و کش موهایش را از نو برایش ببند و بگوید برو و بیشتر مواظب باشو در این حین بهار بیاید و از من مثلا بیسکوییت یا کیک بخواهد و از اینکه باید هوای برادرش را داشته باشد نزد من گلایه کند . بعد آن خانم با لبخند بپرسد دخترتونه و من با لبخند پاسخ که بله . و آن پسر هم که دارد به زور راه میرود پسرم کیان است . تازه راه رفتن یاد گرفته . بعد او بگوید بچه ی نوپا خیلی مراقبت میخواهد . من که دیگر جرأت نمیکنم بزارم بچه دار شم . همین یکتا منو نابود کرد تا اینقدی شد . بعد من بپرسم : اسم دخترتون یکتاس ؟ خدا حفظش کنه . بعد او بپرسد : مال این محله این ؟ ندیدمتون قبلا . و من برایش شرح بدهم که سال گذشته به ماه رمضان خورد آمدنمان و بعدش کم کم هوا سرد شد و کیان خیلی بچه بود و نمیشد بیایم اینجا . و اینکه مال این طرفها نیستم و ..و... بعد او از فلاسک 1 لیتری همراهش توی لیوان های یک بار مصرفی که از خانه شان با خود آورده برای من چای بریزد و تعارف کند . و این بشود آغاز یک دوستی عمیق بین ما . حالا اگر این وسط آن خانم عقایدش مثل من و یا دست کم نزدیک به من باشد که فبها ! که مثل من اهل زیور و تجملات و مهمانی های زنانه و شو لباس نباشد . که مثل من و علی دست کم از مسلمانی آداب نماز و روزه اش را بجا بیاوریم و از نجاسات بپرهیزیم . که خانه و زندگی و اثاث مرا دقیق نشود . که برایش مهم باشد حیا و پوشیدگی و نگاه درست . که برایش قابل هضم باشد اجازه ی همسر . عصرهای دلتنگی دست یکتا را بگیرد و بیاید خانه ی ما . که وقت های فراغتمان از کتابهایی که خوانده ایم برای هم بگوییم و از تجربه های تلخ و شیرینمان و نه روابط خصوصی زناشویی مان ، گاه و بیگاه حرف بزنیم . دل خواسته ی من اینست که کسی را نه درست عین خودم ، کمی شبیه خودم در این شهر که روابط آدمهایش بسیار سرد و بی روح است بیابم برای دوستی . برای همصحبتی . حالا که داریم خودمان را برای یک سال دیگر زندگی در تنهایی آماده میکنیم .
-----------------------------------------
پ ن : خوشحالم که فرزندان وطن ، مرزداران عزیزمان ، به آغوش میهمن و مادر بازگشتند . خدارا هزاران مرتبه شکر .
* چند موسیقی بیکلام برای دانلود :
از jesse cook
دانلود موسیقی متن ( قصه پریا )
خدایی داشتن یه دوست توی تنهایی مثل بودن یه فرشته کنارته
این حستو خوب درک میکنم آخه آجیم تهران تنهاییه و همیشه میخواد دوستی سر راهش قرار بگیره که هم صحبت و شبیه خودش باشه!
مثل خودت دل مهربونیم داره
دلم براش تنگ شد
چقدر این قالب قشنگه...یه حس خاصی داره...
کاش می شد همون اتفاق میفتاد...البته با تموم همون ویژگی ها.
فدات . آره کاش!
چچقدر این روزها همه مان به کسی نیاز داریم که بیشتررفیق باشه تا دوست!
رفیق و بی کلک و بی ادعا
سلام ارغوانم
خوبی عزیزم
امیدوارم سال بینهایت عالیی رو پیش رو داشته باشی.
ازخدا میخوام امسال یکی از بهترینها دوستت بشه و حالشو ببری .....یه عالمه بوس به روی ماهت
سلام بهترینم
فدای خوبیهایت
همچنین برای تو عزیز دلم
لحظه ی تحویل سال به یادت بودم شدید .
آبودان ! خوش گذشت ؟