من شناخت ....

میدانی ؟

وقتی من تاحالا کافه نرفته ام ؛ تنها یکبار آنهم کلاس پنجم با مدرسه رفته ام سینما ؛ کار بیرون ندارم . توی خانه روزگارم میگذرد ؛ رفیقی برای گپ و گفت به قول بچه ها face to face ندارم و گوشی ام از این سیستم اندروید ها هم نیست ؛ عاقبتش میشود همین دیگر . توی نوشتن کم می آورم . من فقط میتوانم از چهاردیواری خانه بنویسم . از اینکه چه حسی دارم وقتی نمیشود کتاب خواند و فیلم خوب دید . من میتوانم از زن بودن مادری بنویسم که دلواپس تربیت بچه هاست و برای شوهرش چای تازه دم میکند توی قوری و وسواس عجیبی دارد که فقط مختص خودش است . من کسی را در اطرافم ندارم برای نشانه گرفتن و سوژه کردنش . 

میدانی ؟

از علم دنیا عقب کشیده ام اما عقب مانده نیستم . مدرکم همینطور دست نخورده و آپدیت نشده مانده اما سرک میکشم همه جا تا بتوانم بخوانم و بفهمم و حرفی برای گفتن داشته باشم . من دارم سعی خودم را میکنم . من اینجا را دارم ، تا دلم از واسطه ی دوری دلبر نگدازد !

-----------------

آرزو نوشت : استرداد را دوست دارم ببینم ؛ چون حمید جان فرخ نژاد را یک دل سیر تماشا میکنم و بازی اش را قورت میدهم و حظ میبرم .

یادش بخیر نوشت : هوا داره سرد میشه ؛ یادم رفته اما گمونم همین موقع ها بود که کنارها می اومد به بازار ... یادش بخیر دزفول ؛ چیدن کنار و لذت ترش و شیرینی اعجاب انگیزش !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد