در می زنند . پدر میرود و در را باز می کند . خانم همسایه است با یک کاسه آش نذری . برای منی که عاشق آشم آن هم آش نذری این اتفاق بیشتر به معجزه ای می ماند این وقت صبح . کیان روی دستم به خواب رفته و بهار دارد کنار باغچه ی زیبای حیاط خانه ی پدری برای خودش بازی میکند . پدر میشیند لبه ی تخت و رو به مادر میگوید که برو برای بعداز ظهر آب میوه بگیر تا برویم عیادت  . حال قضیه را جویا می شوم . آقای همسایه ی زمین گیر از درد ! شیمیایی ! تشنجی ! سیاتیک و اعصاب و احتمال فلج ! مگر می شود اینهمه درد یک جا ! بغل گوش ما و من اینجا عین یک بی مصرف عوضی که کاری از دستش برای هیچکس برنمی آید ؟ بغض راه گلویم را می بندد و این اولین آشی است که از گلوی من پایین نمی رود ...

-------------------

پ ن : ولایتم ...

پ ن : برای شفای بیماران و این بار به خصوص برای جانبازان شیمیایی دعا کنیم . 

مهر نوشت : چه کسی می تواند جلوی نوستالوژیک وحشتناک آهنگ بوی ماه مهر را بگیرد . صدا و سیما هر دو هم گذاشته اند روی تکرار و تکرار .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد