-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 مرداد 1391 15:36
مسعود رایگان : دوستش داری ؟ فقط یادت باشه دوست داشتن فقط کافی نیست . عشق مراقبت می خواد . خون بازی رخشان بنی اعتماد ------------------- «ساکنان دریا پس از مدتی دیگر صدای امواج را نمیشنوند؛ چه تلخ است روایت غم بار عادت …» - پرویز پرستویی / سیزده ۵۹ / کارگردان: سامان سالور ---------- سیمین: اون آلزایمر داره؛ اصلا می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 مرداد 1391 00:42
برای گردهای خودم شده ام دستمال ... روزهای خوبیه ... دعا کن برام حال این روزهام عوض نشه ... دعا کن این هوای خوب از سرم نپره ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 مرداد 1391 00:39
دارم میرم شیره کش خونه. معتاد شدم، دارم میرم بعد از اینکه مواد کشیدم جُرم و جنایت کنم. آدم بکشم،مگه نمی دونی مامان !من همیشه لایِ مجله فیلمام یه مسلسل قایم میکنم باهاش شبا آدم میکشم، بعد دم صبح دوباره میرم شیره کش خونه. کلی تو این مدت آدم کشتم؛ واسه این که منو نشناسن سبیل مصنوعی میذارم، اااااااااا... مامان سبیل مصنوعی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 مرداد 1391 00:39
هر نتی که از عشق بگوید زیباست حالا سمفونی پنجم بتهوون باشد یا زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 مرداد 1391 00:38
.... وااااااااااا من تعجب می کنم چطور ، روز روشن دو هیدروژن با یک اکسیژن ترکیب می شوند و آب از آب تکان نمی خورد ! از : اکبر اکسیر
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 مرداد 1391 00:38
من از آنهایی که در باور خود همیشه حق دارند، متنفرم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 تیر 1391 20:25
گاهی اپیدمی می شود عصرهای جمعه ... تمام روزها و شبهایت دردشان می شود همان درد ... دلگیر ! بغرنج ! واکسن هم که ندارد ... باید سوخت ٬ باید ساخت ٬ روزها و شبهای اینگونه ای تمامی ندارد ... این منم که باید برخیزم از این رخوت ! انگار ----- پ ن : بزودی در این مکان یک آدم جدید با روحیات جدید خواهد نوشت : همه چیز رو به راهه !...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 تیر 1391 00:36
دلم از این سحری خوردن های دو نفره میگیره ... یاد خونه پدر به خیر ؛ اونهمه آدم چطور دور اون سفره جا میشدیم ؟ دلم میگیره ... دلم از روزهایی که فقط یادش باهامه میگیره ... تازه باید افطارهای دو نفره رو هم عادت کرد ... افطارهایی که هیجان اون روزها رو نداره ... ۵ ساله که خبری از اون هیجان ها نیست ... خانه ی پدری جای خوبیه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 تیر 1391 00:36
کاش یک هفت تیر داشتم ! می رفتم سراغ سه نفر ... باقی گلوله ها را هم می انداختم دور ! می باید که آدم ها قدر مرا بدانند بخاطر این فداکاری ام ... ! فکرم را ٬دل آشفته ام را ٬ و گذشته را باید بفرستم آن دنیا خیلی ها از دست این سه تا عاصی اند خب ... حالا !!! هر کی موافقه دستش بالا
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 تیر 1391 20:24
! تنهاتر از اونم که بگم امشب هم میگذره ؛ فردا دیگه تنها نیستم ! چقدر دلم حرف میخواد ... این سکوت داره دیوونه م می کنه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 تیر 1391 20:23
ببینم ! توی گلوت شکر ریخته بودی دیشب ؟ که اینهمه شیرینی یکجا از حنجره ی خواب آلوده ات یکباره ریخت روی تنم؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 تیر 1391 20:23
قول داده ام به خودم ، پیش از این که فردای فردا از راه برسد و دیر شود ؛ تمام دسته گلهای به اب داده را از آب بگیرم ... برگردانم سرجایشان ... اوهوم ! همه چیز امشب تمام و از فردا - با چهره ای نو -شروع میشود !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 تیر 1391 20:22
جوون تر که بودم شبهایی که میرفتم نت ، چون توی اتاق خط تلفن نبود برای دیال آپ ؛ یه سیم دراز از توی هال - از زیر فرش رد میکردیم - میکشیدیم تا برسه توی اتاق و وصل کنیم به کیس . دلهره داشت اما میچسبید .... یادش بخیر یواشکی نت رفتن هامون .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 تیر 1391 20:22
... بوی قرمه سبزی که توی خانه میپیچد باورم می شود کدبانو هستم ! من سال هاست از یاد برده ام زن خوب بودن را -------- پ ن : قحطی محبت را چاره نیست ... لابد باید رنجاند ! باید آزار داد . این را از شاعری آموختم که جای سیب در دستانش خنجر داشت
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 تیر 1391 20:21
! طرف میزنن بچه شو میکشن .. رضایت میده ! قتل که نکرده - !!!!! چرا ... منو تو خودم کشت ...= --------------------- چندی است که سخت از خودم لبریزم آن گونه که باید از خودم بگریزم انگار که شیر آب هرزی هستم چک چک چک چک به پای خود می ریزم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 تیر 1391 20:20
از پل های زیادی پریده ام در رودخانه های بسیاری غرق شده ام بارها شاخ به شاخ شده ام با زندگی بارها گلوله خورده ام و بارها مرده ام عشق از من یک بدل کار حرفه ای ساخته است ------------------ جلیل صفربیگی ... آقای سخن ! استاد ! معجزه می کند با کلمات !طلا باید گرفت این مرد را !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 تیر 1391 20:19
لعنت به هرچی مزاحمه ... که الان کنار من نشسته و داره یه بند حرف میزنه ... کاش حرف بود ... رو اعصابه ... همش باید! میگه ... باید این ! باید اون ! باید ... باید ... لعنت به هرچی باید و نبایده ... لعنت به من ... لعنت به اون ... پیرزنی که ۸۰ سال از خدا عمر گرفته نمیفهمه امر کردن هم حدی داره ! خدااااااااااااااااااااااااااا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 تیر 1391 20:18
زیباترین اشتباه عمرم ، دل به شعرهای تو خوش کردنم بود ... تویی که با نماندنت ، غمی بزرگ را در من ماندگار کردی !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 تیر 1391 20:17
عشق هیچ و اصلا چیز خوبی نیست ... کوتاه است اما به مدتی طولانی تو را کلافه می کند ، در هم میپیچد ، اسیرت می کند . کجای این خوب است ؟؟؟ هیچ و اصلا خوب نیست ... به یک بار تجربه اش هم نمی ارزد ... دیگر از همه چیز می ترسم ... بیم دارم ... زندگی رخوت بار کنونی ام از سرم زیادست ... چقدر تنهایی با همه ی بدی اش خوب است این...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 تیر 1391 20:16
بـه نسـیمی هـمه ی راه بـه هـم می ریـزد کـی دل سنگ تـو را آه بـه هـم می ریـزد سنگ در بـرکه می انـدازم و می پنـدارم با همـین سنـگ زدن مـاه بـه هـم می ریـزد عـشق ، بـر شانـه ی هـم چـیدن چـندیـن سنـگ است گـاه می مـاند و نـاگـاه به هم می ریـزد آن چـه را عـقل بـه یـک عـمر به دست آورده است دل بـه یـک لحـظه ی کـوتـاه به هـم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 تیر 1391 20:14
قرار می گذارم با خودم دیگر دست به قلم نشوم ... ولی حرفها را چه کنم ؟ وقتی به واقع گوشی برای شنیدنشان نیست ، مجاب میشوم بیایم اینجا و سطرشان کنم ... این روزها حال خوشی ندارم اما باز دلخوشم که همه چیز بزودی زود درست می شود ...