ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
داران را رد کرده ایم . داری از منافعت حرف میزنی . اینکه هر جا بیشتر برایت سود و منفعت داشت میروی و می مانی . خانه را و اثاث را و اسباب و ما را بار میزنی و میکشی این طرف و آن طرف . چون هر بار منفعت تو جایی غیر از آن جاییست که هستی . ما هم که مهم نیستیم . من و منافعم و خواسته هایم که هیچ . من و بچه ها دیده نمیشویم . داری فرمان را برای گذر از پیچ بعد میپیچانی و از من نظرم را میخواهی . میپرسی : خب ! حالا نظرت چیه اگر اینجوری بشه ؟ و من مانده ام چطور تو تا امروز مرا نشناخته ای . چطور میشود که من تا این حد پیچیده ام برایت ؟ عجبا که با اینهمه سادگی ، رأی مرا نمیدانی . میگویم : وای چقدر گرمه ! آفتاب سوزوند منو . و می مانی و من میروم صندلی عقب کنار بچه ها و شیشه را میکشم پایین بلکه این بغض لعنتی پایین برود . نه . سر میخورد اشک و بعدی و بعدی و تو از توی آینه داری چشمهای مرا می کاوی . چته ؟ چرا اینجوری شدی ؟ گرممه . آره گرمته که گریه میکنی . ای بابا چرا حال خودتو خراب میکنی تو ؟ مگه چی گفتم من ؟روسری ام عقب رفته . باد میپیچد توی موهام . کنار زدن اینهمه خواسته مگر میشود . من آرامشم را به هیچ قیمتی کنار نمیزنم . من از اینجا جم نمیخورم . من برنمیگردم به آن خراب شده ی هر روز دق و هر لحظه حاشیه . گره روسری را محکم میکنم . منافع ! منافع ! و هی تکرار میکنم . و به روزهایی برمیگردم که اینهمه بدبختی کشیدم پا به پای تو و منافعت !
-----------------
پ ن : علی دارد تصمیم های وحشتناکی میگیرد . این یک دندگی اش را از پیرزن به ارث برده . من از اینجا جم نمیخورم .
* مجبور شدم برگردم همینجا . دارم از ننوشتن ، تکه تکه فرو میروم توی فکر .