ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هنوز پس از اینهمه روز و ماه و سال علایق ام همانست که بود . ذائقه ام در فیلم و موسیقی و نوشته همان است و در انتخاب آدم ها همان .
هنوز هم نتوانسته ام مثل بچه ی آدم زندگی کنم . تظاهر را تمرین و زنانگی را تلاش کردم اما هرچه بیشتر، اثرش کمتر بود .
دستهایم همانقدر کلافه اند که بود .
نگاهم ...صدایم... همان اندازه مستاصل . ظاهرم به همان اندازه پریشان . پیمانه ی من خود خود خود همانست .
33 سالگی از راه میرسد که چه چیزی عوض شود ؟هوم؟؟
+روزهای آخر است گمانم ...
دلم میخواهد بنویسم . دلم میخواهد هرچه توی این ذهن خراب و درب و داغان است را بریزم روی دایره ...بنویسم اینجا . یکی دونفر بیایند مثل سابق .دستشان را دور شانه ام حلقه کنند . بگویند :'' چی شده ارغوان ؟ هوم ؟''. هرچند غریبه ...اگرچه دور ...اما این دل لعنتی سبک میشد . دارم از اینهمه حرف که نمیشود زد به ستوه می آیم . با خودم چه کردم ؟؟!
پ ن : دلم میخواهد سیگار بکشم . تو بیا بگو ...بیا بگو تو رابخدا من همچین آدمی بودم ؟
اثر انگشت ما، از قلب هائی که لمسشان کرده ایم هیچوقت پاک نمی شود.
زن ها - چارلز بوکوفسکی