که چه ؟ حالا که در غربتم انگار قرار است این یلدا از همیشه طولانی تر شود .
اگر توی این شهر سرد ، دست کم یک نفر پیدا میشد و با پالتو و شال و کلاه در میزد و می آمد همین کنج هال می نشست ! ما کلی غافلگیر میشدیم خدا !و امشب یک یلدای واقعی داشتیم من و علی و بچه ها !
----------------
پ ن : یلدا امشب از دست من خودش را دار میزند :) با خودم قرار گذاشته ام کمی کمتر از همیشه غر بزنم :)
دنبال چترش میگرده . میرم بهش کمک کنم . همینطور که دارم خونه رو زیر و رو میکنم به شوخی میگم :" خدایا ! از اینهمه آدم ! منو چرا دادی دست این آخه ؟ شلخته تر از این نبود ؟:)"
میاد و از پشت سر ، منو محکم بغل میکنه . می بوسه و سرشو بالا میگیره : خدایا ! چطوره که من از این سیر نمیشم ؟
-----
پ ن : گذشتن از تو کار من نیست
پ ن : یکی به من بگه : ابله ! خب ، خوشبختی یعنی همین !!!
یه راز :گوشتو بیار !!! ..... هیچی ؛ ولش کن .
دانلودانه : Lost inside your love از انریکه
من اعتراض دارم . به خیلی چیزها ، خیلی واقعیت ها ، خیلی بودها و خیلی نبودها . من اعتراض دارم به خانه ای که امن نیست . آرامش ندارد و پشت دیوارهایش ،هر روز ، دستهای پلید یک مرد ؛ آه نه ،ببخشید! یک نر ، روی زنش بلند میشود ! و آب از آب تکان نمیخورد .
من به سکوت اعتراض دارم . سکوت مسموم و کشنده ی زنی که شوهر بوالهوسش هر غلطی دلش میخواهد میکند و زن بی غیرت و نفهم اش بخاطر زندگی !!!! و بچه ها لام تا کام حرفی نمیزند ، شکایتی نمیکند و خودش را با این حقه ی کثیف بازی میدهد که من دارم فداکاری میکنم !
من به ترس ها اعتراض دارم . ترس از باختن ، ترس از حرف دیگران و ترس از مبارزه .
من اعتراض دارم . به عشوه خرکی های زنان برای کاسب جماعت . به چانه زنی های تحریک کننده و سر و وضع دریده شان . به آن خنده های بی جهت توی بازارشان و پچ پچ های جنسی محافل دوره ای شان . من به وقاحت زنها اعتراض دارم . به پلشتی تن و کثافت باطنشان اعتراض دارم .
من به عشقهای عجیجم و لایک و امروزی اعتراض دارم . به "گلم" گفتن ها یی که به طرز مسخره ای مد شده . به "جاااان " گفتن دل ضعفه ای دختری که مخاطب می شود و "ای جوووووووووووون " گفتن از سر شهوت پسری که سیر مانی ندارد دل بی مصبش !من به عادی شدن هرزگی اعتراض دارم . به راحتی افسارگسیختگی و ولنگاری . به کلاس مارک و بالاشهری و پورشه و برلیان اعتراض دارم .
من به گرانی اعتراض دارم . گرانی دارو ، گرانی کلیه ، گرانی عضو پیوندی !!!! من به گرانی جان و سختی زندگی اعتراض دارم . به اینهمه دویدن و سگ دو زدن اعتراض دارم .
من به مسافرت اعتراض دارم . به رفتن کسی که نباید برود . به دوری کسی که باید همینجا باشد . من به مسافت ها و این جغرافیای دل شکن لعنتی اعتراض دارم .
من معترضم . به محافلمان . به برخوردهایمان . به دوستی ها و دشمنی هایمان . به خودخواهی تیره رنگ هر لحظه ی مان . به دلسوزی های بیخود و طرفداری های بی جهتمان . من به دادگاههای قانون طلاق و مهریه اعتراض دارم .
من اعتراض دارم به آوار شدن غرور مردانه ی دست های خالی . من به زخم ها و دردهای کارگران اعتراض دارم . به برجهای بلند و سقوط هر روزه ی جانها از اسکلت های چند طبقه . من به فقر بیش از حد موجود ، اعتراض دارم .
من به ثروت اعتراض دارم . به فقط مال خودم بودن . به فقط خودم و خودم مهم بودن . من به خیلی از فقط ها و تنها ها اعتراض دارم .
من به جنگ اعتراض دارم و به نژاد پرستی ای که تف به رنگ سفیدی که روکش دلی سیاه است . تف به لهجه ای که می پوشاند خونخواری و قساوت را . من به بمب ها و کودکان و زنان بیگناه سربریده ، من به ترور اعتراض دارم .
من به فحشاء اعتراض دارم . به خودفروشی ، به فرار ، به زندان اعتراض دارم . من به قتل فرزند به دست پدر و قتل های ناموسی اعتراض دارم . من به مرگ اعتراض دارم !
من به بی سرپرستی اعتراض دارم . به نداری اعتراض دارم . من به تلخی و تنهایی و شکست و خودکشی اعتراض دارم . و...و...و...
خدا! من اعتراضی هایی دارم که میگویند وارد نیست .
-----
پ ن :لحن تلخ و گزنده ام را ببخشایید ... نمیتوانم از دردها ننویسم . نمی توانم بی تفاوت بنشینم و چای بنوشم و قند توی دلم آب شود از خوشبختی ساده ی خودم .
ویژه نوشت : مرگ بر بهائیت ! بر فرقه های سرتاپا وهم و خیال و من درآوردی لجن ! مرگ بر بی دینی ! مرگ بر مرتد !مرگ بر عوضی هایی که دارند خودشان و دیگران را گول میزنند و خیلی شیک میروند توی گووووووووووووه !
دانلودانه :همسایه از محسن چاوشی ؛ خیلی دلم میخواهد از چاوشی بخاطر انتخاب هایش تشکر کنم آنهم به صورت خیلی ویژه ای !:)
میدانی ؟
وقتی من تاحالا کافه نرفته ام ؛ تنها یکبار آنهم کلاس پنجم با مدرسه رفته ام سینما ؛ کار بیرون ندارم . توی خانه روزگارم میگذرد ؛ رفیقی برای گپ و گفت به قول بچه ها face to face ندارم و گوشی ام از این سیستم اندروید ها هم نیست ؛ عاقبتش میشود همین دیگر . توی نوشتن کم می آورم . من فقط میتوانم از چهاردیواری خانه بنویسم . از اینکه چه حسی دارم وقتی نمیشود کتاب خواند و فیلم خوب دید . من میتوانم از زن بودن مادری بنویسم که دلواپس تربیت بچه هاست و برای شوهرش چای تازه دم میکند توی قوری و وسواس عجیبی دارد که فقط مختص خودش است . من کسی را در اطرافم ندارم برای نشانه گرفتن و سوژه کردنش .
میدانی ؟
از علم دنیا عقب کشیده ام اما عقب مانده نیستم . مدرکم همینطور دست نخورده و آپدیت نشده مانده اما سرک میکشم همه جا تا بتوانم بخوانم و بفهمم و حرفی برای گفتن داشته باشم . من دارم سعی خودم را میکنم . من اینجا را دارم ، تا دلم از واسطه ی دوری دلبر نگدازد !
-----------------
آرزو نوشت : استرداد را دوست دارم ببینم ؛ چون حمید جان فرخ نژاد را یک دل سیر تماشا میکنم و بازی اش را قورت میدهم و حظ میبرم .
یادش بخیر نوشت : هوا داره سرد میشه ؛ یادم رفته اما گمونم همین موقع ها بود که کنارها می اومد به بازار ... یادش بخیر دزفول ؛ چیدن کنار و لذت ترش و شیرینی اعجاب انگیزش !
روز گذشته از یکی از دوستانم که خیلی قبولش داشتم جدا شدم ؛ چون دیگه قبولش نداشتم .
------------------
پ ن : چیزی ویرانگرتر از این نیست که دریابیم فریب همان کسانی را خورده ایم ، که باورشان داشته ایم!
لئو بوسکالیا
-------------------
من : بهااااااااااااااااار ! بیا یه کوچولو با کیان بازی کن !(خواهشانه )
بهار از توی اتاق : مامااااااااااااان !داری به من دستور میدی ؟بزار به حال خودم باشم .( حق به جانبانه )
من : ....
کیان :دَدَه ( با حالتی تاسف برانگیز )
-----
فردا نه ، پسون فردا اگر خدا بخواهد داریم مشرف میشویم ولایت و خانه ی پدری :) ، دریا ! مراقب خودت باش دختر !
ای برادر! خداوند، بینهایت است و لامکان و بیزمان؛ امّا به قدرِ فهم تو، کوچک میشود، و به قدرِ نیاز تو فرود میآید، و به قدر آرزوی تو گسترده میشود، و به قدر ایمان تو، کارگشا میشود، و به قدر نخِ پیرزنانِ دوزنده، باریک میشود، و به قدرِ دلِ امیدوارانْ گرم میشود...
پدر میشود یتیمان را، و مادر. برادر میشود محتاجانِ برادری را. همسر میشود بیهمسر ماندگان را. طفل میشود، عقیمان را. امید میشود ناامیدان را. راه میشود گمگشتگان را. نور میشود در تاریکی ماندگان را. شمشیر میشود، رزمندگان را. عصا میشود پیران را. عشق میشود محتاجانِ به عشق را...
خداوند، همهچیز میشود همه کس را ، به شرطِ اعتقاد؛ به شرطِ پاکیِ دل؛ به شرطِ طهارتِ روح؛ به شرطِ پرهیز از معامله با ابلیس.
...
بشویید قلبهایتان را از هر احساسِ ناروا!
و مغزهایتان را از هر اندیشهی خلاف
و زبانهایتان را از هر گفتار ِ ناپاک
و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار...
و بپرهیزید از ناجوانمردیها، ناراستیها، نامردمیها!
چنین کنید تا ببینید که خداوند، چگونه بر سر سفرهی شما، با کاسهیی خوراک و تکّهیی نان مینشیند و بر بندِ تاب، با کودکانِ شما تاب میخورد، و در دکّان شما، کفّههای ترازویتان را میزان میکند، و در کوچههای خلوتِ شب، با شما آواز میخوانَد...
مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی ِ خدا یافت نمیشود
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید
...
قلبهایتان را از حقارتِ کینه تَهی کنید
و با عظمتِ عشق پُر کنید
زیرا که عشق، چون عقاب است. بالا میپَرَد و دور؛ بیاعتنا به حقیرانِ در روح.
کینه چون لاشخور وکرکس است. کوتاه میپَرَد و سنگین. جُز مُردار، به هیچ چیز نمیاندیشد.
برای عاشق، نابترین، شور است و زندگی و نشاط.
برای لاشخور، خوبترین، جسدیست متلاشی...
از کتاب : مردی در تبعید ابدی
نوشتهی «نادر ابراهیمی
بر اساس ِ داستان ِ زندگی ِ مُلّاصدرای شیرازی صدرالمتألّهین
دانلودانه :دانلود قطعه ی مث پاییزی و میری از شهاب رمضان
---------------------------
یکی از عزیز ترین دوستان مجازی من ، که برام حقیقی شده حضورش سهیلا ست . اگه خدا قبول کنه ، من برای شادی روح همسرش یک ختم قرآن ترتیب دادم بین دوستان مجازی مون . کسانی که دوست دارن تو این امر خیر شرکت کنن و توی ثوابش شریک بشن ، منو خبر کنن ، یا به وب سهیلاجون برن و بهش بگن که کدوم جزء رو برمیدارن . خیلی خوشحالمون میکنید .
چمدانش را بسته بود . توی چمدان پر بود از وسایلی که یک دختر جوان می توانست داشته باشد . از کتانی آل استار و دیزل و بدلیجات و ادوکلن گرفته تا کتابهای خلیل جبران و کوئیلو و سی دی ها و عکس های جورواجور . به خانه نگاهی گذرا انداخت . همه چیز برای واگذاری و رفتن محیا بود . بیست و چند سالگی به آشپزخانه رفت و برای خود و میهمانش دو تا قهوه ی فرد اعلا ریخت . سهم خودش را تلخِ تلخ سرکشید ؛ مثل همیشه ی خدا . اما به سی سالگی که توی دود سیگار خودش را خفه کرده بود و لم داده بود روی مبل ، شیر و شکر تعارف کرد .
------------------------------------------
* دهه ای را که پشت سر گذاشتم دوست نداشتم . به آینده هم چشم امیدی ندارم .
**ببخشید تلخی نوشته هایم را ... سخت تنهایم ! سخت گرفتارم ! اما دوستتان درام .
***در ادامه مطلب مرا بیشتر بشناسید .
*** Ghatar از محسن چاووشی
__________________
و بهترین هدیه ی تولدم در تمام عمرم : شیماجان ! عاااااااااااااشقتم
***
سی ساله شدم هنوز کودک هستم
هم بازی باد و بادبادک هستم
عاشق بشوم؟ نه! بچه ها منتظرند
من مادر چند کفشدوزک هستم
(جلیل صفر بیگی)
هیچوقت یادم نمیره کی اولین بار وارد خونه ی مجازیت شدم...حتی روزو ساعتشم یادم نمیره..هنوز کیان به دنیا نیومده بود...من دونه دونه پستاتو میخوندمو کامنت میذاشتم...با گوشیم...تو هم گفتی ...شاید دوست شدیم کسی چه می داند...و لبخند رو رو لبام نشوندی....میدونستی خیلی خوبی.؟..خیلی...دوست خوبم تولدت مبااارک...
پلک جهان می پرید
دلش گواهی میداد
اتفاقی می افتد
اتفاقی می افتد
و
فرشته ای از آسمان فرود آمد
تولدت مبارک..