ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مثل دانه ای ساده لوح ام !!!بی لحظه ای درنگ و تفکر ،همینکه دنیا بگوید خاک بر سرت ! سبز می شوم :)
پ ن : تازه کم کم دارم بزرگ میشوم . آنقدر که یاد گرفته ام جلوی توهین و تحقیر و کمبود نباید عقب کشید . باید سینه به سینه شد ... اوهوم :)
*زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار رد پا بیزار ...
" فاضل نظری "
دیدی امشب هم گذشت و خوابم نبرد ؟ حالا تو هی بیا و بگو خسته ای ! بگیر بخواب .... سه روز و سه شب است یا بیشتر ؟ که گر گرفته ام ... که یک جوری هم هستم و هم نیستم . خوب نیستم خلاصه ...
تمام شهر ، تب دارند و هذیان می گویند ! تو می آیی با دم کرده ی آویشن و وانمود می کنی :"این یکی معجزه می کند! بخور ، سرحالت می آورد ... تمام شهر بیمارند ! تو تنها نیستی که ! بچه نشو و نق نزن "
من بچه نیستم عزیز دلم ! خسته هم نیستم . خوابم هم نمی آید ... 40 درجه هم نمیفهمم یعنی چه ...
نیاز من امشب ، چیزی فراتر از مسکن های معمول است . من امشب باید پی کسی باشم که زمانی عاشقش بودم و حالا نیست . همان کسی که بلد است استامینوفن را درست عین خود خودش تلفظ کند . اس ... تا ... می ... نو ... فن .
* پیرزنی شوم
آلزایمر بگیرم
زنگ بزنم
انگار
پسرم هستی
بگویم
چقدر
دلم
برایت تنگ است ...
سارا محمدی اردهالی
** دانلودانه : “Eye to Eye”
خوشا به حال خودم که تنها ارتباطم به فرانسه ، لیوان چای بعدظهرم است ...
نه جنجال آفرین بیلبوردهای جهانم و نه تصویرم سوژه ی مضحک "مادام فیگارو " ...
من هنوز ... چونان مادرم ، خانه داری ساده ام که خبر ندارد بیرون از چهار دیواری خانه اش قیمت نان و رب و گوشت چند است . و هر روز لیست بلند بالای خرید می نویسد .
بعد از ظهرها به فکر شام است و صبح ها فکر ناهار . و این پیچیده ترین مشغله ی فکری مکرر زندگی اش است .
خوشا به حال خودم که همه چیز را سپرده ام به خدا و خیالم آسوده است که او به فکر همه چیز و همه کس است . به جنگ ها به وقتش خاتمه می دهد و به بیماران لباس عافیت می پوشاند روزی که صلاح می داند . می بخشد و میگیرد و همه ی کارهایش روی حساب و کتاب است . و خانه های همه را سقفی از آرامش است .
خوشا به حال خودم واقعا :)
* هر جا هستید خوب و خوش باشید رفقا !
* *دریا ! دیدی سی و یک سالگی چقدر زود از راه میرسد ؟ به قدر پلک بر هم زدنی ....
قول داده بود این روزها بیشتر خانه باشد . اما بیشتر اگر نه ، ولی شاید بشود گفت همانند همیشه ، ساعات زیادی را بیرون از اینجاست . و مرا و این حال مذخرف مرا با پیرزن تنها می گذارد . مردها قلب ندارند . مردها عاطفه ندارند و مردها آنقدر که خیال میکنی ، همان اندازه ی کم هم حتی ، احساس ندارند . برای مردها باید زن باشی و مادر بچه ها و پرستار مادرشان تا خوب باشی . تا یکی یکدانه باشی . مردها خیلی خودخواهند . من اگر جای مردها بودم .... من جای خودم باشم هنر کرده ام ....
* بدترین حس اجاره نشینی اینست که دلت از نداشتن یک دیوار چند سانتی میگیرد . از اینکه نمی توانی سال به سال بچه ات را بچسبانی به دیوار و با مداد خطوط قد و قواره اش را علامت بزنی و یک تابلوی زیبا داشته باشی از انسان سازی ات ! من و امثال من دستمان از خیلی چیزها کوتاه است خدا اما باز بی اندازه شکر :)