ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خماری رقت انگیز بعدازظهرهای اوایل بهار را، تنها یک چیز میتواند مبدّل به شوق و شور پنهان شده در این روزها کند. آن هم مصاحبت با دوستی ست، که نیاز نباشد خودت را برایش توضیح دهی. بیاید،بنشیند،چای بنوشد و به حال و وضعت نگاه کند و با لحنی عاری از سرزنش و تاسف ، بگوید:"می دانم چه مرگت است عزیز دلم " ....
پیشنهاد شنیدن:
Gravityازcoldplay ... با چشمهای بسته و در سکوت
همانا هرچیزی حدّی و هر حدّی اندازه ای دارد.
مگر می شود برای شنیده شدن و دیده شدن و دوست داشته شدن اینهمه تلاش کرد؟؟
نه
یک جایی باید نقطه ی پایان گذاشت
به قولی : مثل کندن چسب از روی زخم. باید یکباره کشید و خلاص. درد دارد البته ... اما آزاد میشوی
...........
فلا انت قتلتنی
و لاترکتنی اعیش ...
تو نه من را کشتی و نه گذاشتی زندگی کنم
+از جمله متن های تاثیرگذار اخیری بود که جایی دیدم و خواندم
پیشنهاد شنیدن:
The night we met .Lord Huron
Take me the river.kaleida