ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دختر به دنیا آمدم ، سالم بودم و خواستنی ولی مادربزرگم زانوان غمش را با حرص بغل کرد و به مادرم گفت : دخترزا !
بزرگ شدم و قد کشیدم . بین آنهمه باید و نباید ، به عادت بلوغ رسیدم . نباید میخندیدم . نباید بیرون میرفتم . نباید میشنیدم و نباید میدیدم . بوهای خوب خوب ممنوع بود و رنگهای زیبا قدغن . وابسته شدن که هیهات !!! جنس نر دشمن قسم خورده ی من بود . باید تمام حواسم را جمع خودم میکردم .
بزرگتر که شدم ،فهمیدم که نه اینطور نیست. میشود که بشود .نبایدها را دقیق شدم . دیدم میشود هم نماز خواند و هم شعر و با این وجود خدا کورت نکند . میشد هم با خدا بود و هم عاشق شد . میشد هم قرآن گوش کنم و هم صدای بشر را و سنگ نشوم. شاد بودم . یواشکی و درگوشی داشتم برای خودم . دلم مال من بود . حق من بود دل سپردن . حق من بود پیاده گز کردن . کتانی پوشیدن و لذت بی حواس بودن !دانسته آموختم ، حواسم بود که دیدم و شنیدم . دست خودم بود کجا رفتن و کجا نرفتنهایم . بی خبر اما زیبا شدم .روی صورتم اسید پاشیدند که هرگز نمیشود که بشود !
در مورد عکس :بیشتر بدانید
من آدم مهمی نیستم اما دوستانم آدم های مهم و قابل توجهی هستند برایم . پس همینجا ادامه میدهم بی ترس از خوانده شدن غیره ها !
دانلودانه :دامن ساتن از امیر عظیمی