ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
صبح که میرفتی ، فهمیدی چه اندازه دلم گرفته بود ؟ خیال کردی اشک های من همانی بود که دیدی ؟ نه خواهر ! من تمام دیشب را نخوابیدم . چشم های خیسم را دوخته بودم به صورتت و چنان طفلی که قرار است فردا را بی مادرش سر کند ؛ آرزو میکردم صبح نشود . بخدا هیچ اغراق نمیکنم وقتی میگویم نمیفهمم این یک هفته چطور گذشت . تو با تمام آدمها فرق داری خواهر ! تو زیادی خوبی ، زیادی خواستنی هستی بخدا .
حالا به خانه ات رسیده ای بعد ده ساعت و من این ده ساعت را عین بی خانمان ها بیقرارم . درست مثل آن وقت ها ، با دیدن جای خالی ات توی اتاق ، با دیدن تارموهای جا مانده ات توی برس ، با شنیدن هنوز بوی عطرت ، هنوز صدایت توی تلفن که میگویم کجای راهی ؟ گریه ام میگیرد . من هنوز هم خیلی احساساتی ام خواهر . از بس امروز صورتم را شستم ، از بسکه یواشکی بغضم ترکید پدرم درآمد . دارم کم کم آرزو میکنم کاش نمی آمدی! کاش آمدنت به اینجا خوابی بود که شب پیش دیده بودم . من با اینهمه حس دلتنگی چه خاکی به سر کنم ؟
--------------
پ ن : خواهرم رفت ! خیالتان راحت شد ؟
" ای درد ، ای یاد ِ یار " ، دنگ شو